رخشان بنی اعتماد آنقدری تجربه و آنقدر فیلمِ درخشان در کولهبارِ خود دارد که نشستن در کلاسهای درسِ او، اتفاقی پُرشگون است برای هر کسی که میخواهد در سینما فعالیت کند یا حتی علاقهمندی ساده برای آن باشد. مجتبی میرتهماسب، این موقعیت را در «صفحهی نو» فراهم آورده است. ترکیبِ میرتهماسب به عنوانِ مستندسازی قهار و بنیاعتماد که کارگردانی متبحر است و در عینِ حال مستندسازی برجسته، نتیجهی درخشانی را به بار داشته تا فیلمسازِ کهنهکار، دربارهی نگاهش به آموزش سینما و آنچه او را به فیلمساختن واداشت بگوید. تفاوت کار در سینمای مستند و سینمای داستانی، بررسی سینمای اجتماعی و تاثیرگذاری آن، تلنگری که ایده را میسازد، اهمیت و آداب پژوهش، خلق شخصیت، فیلمنامهنویسی، انتخاب عوامل فیلم، انتخاب و هدایت بازیگر، فیلمبرداری، طراحی هنری، گریم، تدوین، صدای فیلم، آداب شخصی فیلمساز در این دوره توسط بنیاعتماد آموزش داده میشود، اما خانمِ کارگردان در دو قسمتِ ابتدایی این دورهاش چه گفت؟ سینما یاددانی نیست | رخشان بنیاعتماد همه چیز را با همان طمانینهای که انگار جزئی از شخصیتِ اوست برایتان توضیح میدهد؛ اما همان اول تکلیفتان را مشخص میکند: «حتما شنیدهاید که حق دادنی نیست، گرفتنی است؛ من هم معتقدم که سینما یاددادنی نیست، یاد گرفتنی است.» پس اگر رشتهتان سینماست یا حتی در آن فعالیت هم میکنید، این جمله را یادتان باشد که یکی از بزرگترین کارگردانانِ چند دههی اخیر سینما روی آن تاکید دارد: «الفبای سینما را میشود یاد گرفت، اما با آن نمیشود سینماگر شد.» آن کسی میتواند با خیالِ راحت به خودش «سینماگر» بگوید که شانس تجربهی پشت صحنه را داشته باشد، این رشته را تحصیل کرده و بینهایت کتابهای تخصصی در این حوزه بخواند و آموختههای بسیاری کسب کند. این تازه اولِ راه است. او باید بتواند آموختهها و تجربیاتش را از آنِ خود کند. بنیاعتماد نکتهی دیگری هم میگوید که تکلیفِ مخاطبانِ این مجموعه را روشن کند: سینما فقط آن تصویرِ قدمزدنِ ستارههای خوشپوش روی فرشِ قرمز، گرفتنِ جایزههای بزرگ یا محبوب و مشهور شدن نیست، سینما مرارتهایی دارد که هیچکس جز آنکه در آن حضور دارد، متوجهاش نمیشود. هیچ فیلمی برای همیشه در هیچ کمدی باقی نمی ماند | این جمله را حتما بارها شنیدهاید؛ جملهای که خانمِ بنیاعتماد در یکی از گفتوگوهایش گفت و در این سالها جملهای تسلیبخش شد برای هر کسی که اثرش اجازهی اکران پیدا نکرد، آلبومش به بازار نرسید یا نقاشیها و عکسهایش روی دیوارِ هیچ گالریای نرفت. این جمله تسلیای شد برای آنکه هنرمند به خلق بیندیشد،حتی اگر اثرش فرصتِ آن را نیافت که در مدت زمانی کوتاه به دستِ مخاطب برسد، حالا خانم بنیاعتماد از این ماجرا سخن میگوید و یادش میماند که بگوید هیچگاه تجربیاتِ نیمه تمامِ خود را به حساب زمان از دست رفته نمیگذارد و به آن به چشمِ ماجرایی نگاه میکند که حتما روزی از آنان بهره میگیرد. او همیشه در حال فیلمسازی است | لابُد شما هم فکر میکنید چرا خانمِ کارگردان در این سالها کمکار شده است؟ از ما اگر میشنوید اما اگر ایشان را جایی دیدید، این سوال را از او نپرسید که متعجبش خواهید کرد: «من همیشه فیلم میسازم؛ حتی وقتی پشت دوربین نیستم.» واقعیت برای بنیاعتماد اهمیتِ بسیار زیادی دارد؛ اما آنطور که خودش میگوید با همهی امتیازی که به واقعیت میدهد، هیچکدام از شخصیتهایی که در فیلمهایش دیدهایم، مابه ازای صد در صد واقعی ندارد؛ چرا که ابزارِ او سینماست و این هنر هرگز واقعیت را نعل به نعل پیاده نمیکند. با همهی اینها آفاق و نرگس و گیلانه و طوبی واقعیترین شخصیتهایی هستند که انگار نه در پردهی سینما که در زندگیمان با آن سر و کار داشتیم. آخ از غمِ آفاق در آن لحظهی رفتنِ عادل و نرگس به حجلهی عروسیشان. آدم از این غم میتواند بمیرد. حالا داستان شروع شده است | از قسمتِ دوم این کارگاهِ فیلمسازی است که شما با «رخشانِ بنیاعتماد» آشنا میشوید. کارگردانی که میگوید هیچوقت عاشقِ سینما نبوده، اما زندگیاش او را به این سمت هدایت کرده که سینما نه فقط شغلش و نه فقط عشقاش که بخشِ جداییناپذیر از زندگیاش باشد. خودش اینطور میگوید: «9 ساله بودم که پدرم فوت کرد و با توجه به رابطهی عاطفیای که با او داشتم تبدیل شدم به کودکی بسیار حساس.» اما فقدانِ پدر، فقط سوگی بزرگ برای خانوادهی او نبوده است. مسیرِ زندگیشان عوض شده است و خانواده مجبور میشود به محلهای برود پُر از جمعیت و همسایگانی از طبقهی فرودستِ جامعه. «رخشانِ» آن زمان کودک، دانشآموزِ سختکوشی میشود و بدل به معلمِ سرخانه برای همشاگردیهایش و بزرگسالانی که میخواهند سواد آموزی کنند. یکی از اینها مردی به نامِ «آقا سید» که رخشان «عمو جان» صدایش میکرده. آقا سید همان نقطهی طلاییِ تغییرِ زندگی رخشان میشود. فردی کمسواد و رانندهی شرکت واحد که در عینِ حال دبیرِ سندیکای رانندگانِ اتوبوس بوده و بسیار حقطلب. او کنارِ رخشان خواندن و نوشتناش را بهتر میکند و او را وا میدارد که در کتابِ قانون کار، مادهقانونهایی را پیدا کند که از مطالباتِ کارگران میگوید. حالا دخترِ نوجوان 15-14 ساله است و ناچار به جلساتِ سندیکا میرود و با کارگردان و خانوادههایشان آشنا میشود. همین است که آن دخترِ حساس را بدل به دختری کنجکاو با روحیهی اجتماعی میکند. آقا سید دینِ بزرگی به گردنِ ما به عنوان مخاطبانِ سینمای خانم بنی اعتماد دارد. امیدواریم در آن دنیا جای خوبی نصیبش شده باشد. از همین زمان است که رخشان با مفاهیمی چون تبعیضِ طبقاتی، فقر، مطالباتِ بهحق و غیره آشنا میشود. آقا سید و دیگران را ساواک میگیرد و آن دخترِ نوجوان هم از این قضیه مصون نمیماند، اما این ماجرا تاثیراتِ خود را بر زندگی او تا همین حالا هم میگذارد. آشنایی با اعجاز تصویر | زندگی در آن محله و آن شرایط سبب میشود تا «رخشانِ بنیاعتماد» بخواهد هر چه زودتر از نظر مالی مستقل شود و باری از دوشِ خانواده بردارد. در دانشگاه در رشتهی معماری قبول میشود. همان زمان یک آگهی میبیند که تلویزیون از بینِ دانشجوها، تعدادی منشی صحنه میپذیرد و آنانی که پذیرفته میشوند، بعد از مدتی در تلویزیون استخدام میشوند. خانمِ حالا کارگردان، آن زمان فکر میکند میتواند به این مسئله به عنوانِ یک شغل نگاه کند؛ اما همه چیز به این سادگی نیست. همین بهانهای میشود برای آنکه او با اعجازِ تصویر آشنا شود و بفهمد که معماری آن چیزی نیست که در زندگیاش دنبالِ آن است. از دانشگاه انصراف و کنکورِ دانشکدهی هنرهای دراماتیک را میدهد و بعد هم که قصه مشخص است. میشود سینماگر. از تجربههای شخصی تا سینمای اجتماعی | حالا او در قامتِ یک سینماگر تمامِ آن گذشتهی آقاسید را همراهِ خود دارد؛ اما زندگی برای او بازی جدیدی راه انداخته است. از همسرش (همسرِ اولش) جدا میشود و برای گرفتنِ حضانتِ پسرش (تندیس)، سالها ناگزیر میشود پلههای دادگاه را بالا و پایین برود. حرف بزند، بنویسد، فریاد بزند. نتیجه؟ میفهمد که به عنوانِ یک زن-مادرِ ایرانی تاچهاندازه حقوقش پایمال شده است و مصممتر میشود تا از ابزارِ سینما برای گفتن از حقیقت بهره بگیرد. به اینها وقوعِ انقلاب را هم اضافه کنید و آن شرایطِ ملتهبی که جامعه با آن روبهرو بوده است: «من آن زمان در تلویزیون بودم و جمعی قدرتمند از مستندسازان حضور داشتند. ما سینمای مستند را وسیلهای برای بیانِ مطالبات مردمی کرده بودیم و بیرون کشیدن مسایلی که این تحولخواهی را به وجود آورده بود. اینها سبب شد تا مفهوم سینما برای من با سینمای اجتماعی یکی شود.» سینمای اجتماعی از نگاه فیلم ساز | بازتاب شرایط اجتماعی و فرهنگی بر سرنوشت انسان و کنش و واکنش او در برابر این شرایط، تعریفی است که خانم بنیاعتماد از سینمای اجتماعی میدهد. او در عین حال میگوید: «اگر درگیر مسایل اجتماعی باشید، نمیتوانید خود را ایزوله کنید. نمیتوانید بیتفاوت باشید. نمیتوانید خودتان را از اخبار دور نگاه دارید. سینمای اجتماعی با زندگی شخصی و عواطف و تصمیمات فیلمساز گرهای ناگسستنی دارد. در فضایی دور از واقعیتهای جامعه و بدون درک عمیق از آن موقعیت نمیتوان بود و نشست و تنها خیالپردازی کرد. فعالیت در سینمای اجتماعی برای فیلمساز با خودش بارِ مسئولیتی سنگین در برابر مخاطب میآورد.» او میگوید البته خیال نکنید که فیلم ساختن در یک فضای شهری و بینِ جمعیت و مردم شما را به فیلمسازی اجتماعی بدل میکند؛ گاهی ممکن است تمام فیلمتان در یک اتاق با تنها یک (یا نهایت دو) کاراکتر باشد و یک فیلمِ اجتماعی عالی خلق کنید. او در سه فیلم اول خود یک موقعیت اجتماعی را وسیلهای برای معرفی شخصیتهای داستانهایش کرد؛ اما این «نرگس» بود که بر کاراکترها متمرکز شد و فردیتِ آنان را به نمایش گذاشت تا گسترهای از شرایط اجتماعی را نمایش دهد. فیلم اجتماعی سندی ماندگار از تاریخ | خانم کارگردان معتقد است در جامعهای مثل ما با پیچیدگیها و تابوهایی که در آن موجود است؛ شخصیترین فیلمها هم اجتماعی هستند و از همین روی هنر برای هنر برای او مفهومی ندارد. او معتقد است که گاهی فیلمی اجتماعی مبتنی بر یک رخداد خاص در یک شرایط خاص تاریخی است و همین مسئله سبب میشود تا دیگران این برچسب را به فیلمساز بزنند که فیلمش تاریخِ مصرف دارد؛ اما خیالتان راحت. اگر در اثر تنها یک گزارشِ صرف را به نمایش نگذاشته و به لایههای عمیقتر رفته باشید، فیلمتان سندی از تاریخ میشود و ماندگار.
|