تاریخ در تو ریشه دارد.نظاره گریِ مومنانه ات بر تاریخ بینقابِ این سرزمین،شرف دارد.
در این گذر طوفانی و پرهیاهوی ۵۵ ساله، چه شمایل ها و نقش مایه ها که از تو ندیدیم." قیصر" براستی یک معجزه بود و منتقدِ ملیحی که تعبیر "داج سیتی تا بازارچه نایب گربه" را به آن داشت، در تاریخ محو شد. وقتی جوان عاصیِ زیر بازارچه، بی تدارک و بی ادا و اصول هویت اصیل و نگاه کُنشمند ش را به رخ می کشد، نقشی ماندگار و تاریخساز پیدا میکند. وقتی" رضا موتوری" عقیده ی گمنامش را در یک جابجایی و حلولِ ناکامِ طبقاتی عیان می کند، به دل مینشیند و سرانجامِ تراژیکش،فانتزی را پَس میزند و واقعیت تلخ انسانی میشود که با آن خاستگاه و ریشه های سنتی اش امکان جولاندهی در دنیای تغییر یافته و اَخته ی پیرامونش را ندارد و چه کنایه آمیز و جسورانه تو از آن قهرمان ستیزه جو در "قیصر"، به این ضدقهرمان شکننده و تنها و سمپاتیک رسیدی. با "داش آکل"،" خاک" و "غزل" نشان دادی که می توان با اتکاء به ادبیات داستانی، همچنان "مولف" بود."گوزنها"یَت، استثنایی ثبت شده دردل تاریخ برای نمایش یک رئالیسم نابِ انسانی ست؛رئالیسمی که جلوتر از سیاست و عقیده و آرمان با خود انسان و خصایص والایش کار دارد و رفاقت را در یک مرامنامه و پیشنهاد اجتماعی تجویز می کند. زمانه شناسیِ بِ هنگامَت در "سفر سنگ" با یک خوشبینی تاریخی گره خورد و از فرد بدبین و بی اعتماد، به جمعی هم نفس با عزم مشترک رسیدی. اما در گذرِ پرشتاب از آن بزنگاه تاریخی، به واقع بینی و آینده نگریِ تحقق یافته در "خط قرمز" رسیدی که امکان نمایش و بازخورد پیدا نکرد و مصائبِ دشوار رفته پنرفته مسیر کارت را ناهموار و پر دست انداز کرد." طاقت" در این تندباد بی امان حوادث،سرلوحه و ترجیع بند زندگی ات شد.ما همراهان سرسخت در این وصلت عاشقانه با اسب های قدیمی ات،چه بی محابا که نتاختیم و چه زخم ها وچاقو هاکه نخوردیم. در این عبور مداومِ کسالت بار ، دلخوشی مان رسیدن به قبیله ای بود که عطر عدالت در آن می دمید. ما با تو و آدم های افراشته و عدالت خواهت قد کشیدیم و سپیدمو شدیم. هنوز در پهنه ی ذهن بی قرار و ناآرام و جستجوگرت، میهمانِ مجلسِ " خائن کُشی" ایم. هنوز دل به شورشیان آرمانخواهی بسته ایم که همدل و همراه، سرود عدالت و آزادگی و آدمیّت سر می دهند. از خودت آموختیم که "خیال تنها راه زنده ماندن است".*" تیغ و ابریشم"،" دندان مار"،" گروهبان"،" ردپای گرگ"،"سلطان"،" اعتراض"،" حکم"،" جرم" ،" خون شد و "خائن کشی"، گواهی صادق بر حقانیت و سرپا ماندن و حضور جاری ات در این دوران سُربی هستند. رخصت می گیرم تا یادی کنم از یکی از تصاویر دلنشینِ حریم شخصی ات که خود نظاره گرش بودم. شهادت میدهم که چه پُر مهر رسم" رفاقت" را در آن همدلیِ عاشقانه به جا آوردی و نهایتاً خودت را سیبلِ خروج سرخوشانه ی همدمی کردی که حُرمَت نگه نداشت وساز ناکوک خودش را زد. با دیگر آثارت در واد ی های دیگر چون "جسدهای شیشهای"،" عینالقضات"،" زخم عقل" و… کابوس های در هم آمیخته با ذهن نوستالژیکت که طی این سالها روی بومِ نقاشی آوردهای، نشان دادی که بدعهدی روزگار و محدودیت ها نمی تواند عرصه را بر هنرمند صاحب عقیده و حق طلب و معترض تنگ کند....