فیلمی است بسیار قواره دار، فیلمی زحمت-بسیار-برده، داستان پیچیده و قلمی فخیم، سراسر استعاره و نماد و کنایه از تکرار تکراری تاریخ، سرشار از آموزه های جوانمردی و فرهنگ ایرانی، نگاهی انتقادی و سیاسی و اجتماعی، شاهنامه ای تصویری از کهن الگوهای نوستالژیک و واقعیت های امانت مدارانه.فیلم عینیت تمام ویژگیهای قهرمانان سینمای کیمیایی در یک عرصه است، یک نمونه اش «مهدی» است، در سکانس بسیار زیبا و معناداری، «ادی» رفیق مهدی، که اقلیت مذهبی است برایش زن، اسلحه و نردبان و یک پنجره که از آن به آزادی برسد را فراهم کرده، «مهدی» به ناگاه متوجه می شود که او این کارهارا در دمادم مرگ انجام داده، درحالی که در این صحنه همه المان ها برای آزادی او فراهم است اما بی حضور دوست فرار نمی کند. آزادی بدون رفاقت حال «مهدی» را خوب نمی کند. فرار از نردبان دوست، در قاموس قهرمانان کارگردان نیست. یا بهتر بگوییم استعاره مفهومی را گوشزد می کند که: رفاقت نردبان نیست! کارگردان از نمادهای بسیار قوی که در تک تک فیلم های سینمای بلندبالایش به کار برده بود به یکجا استفاده کرده است. نسل گذشته زن ایرانی را گویا خانم پانته آ بهرام بازی می کند او از ایجاد دموکراسی و حضور در صحنه خوشحال است و گذشته هارا در یک کلام در دیالوگی می بخشد و از آن می گذرد. عشق در نهاد مردان ایرانی است، عشق در قیافه سترگ و شاید خشن مردان ایرانی و درون قهرمانان کیمیایی وجود دارد، عشق در جیب سهراب است، کارگردان با حرکتی به دست خانم سارا بهرامی دستمال جیب سرخی را از جیب سهراب (مهران مدیری) بیرون می آورد و به نمایش میگذارد. به گمانم کارگردان پاسخی داده است به اعتراض بلندمدت از او به بهانه مردانه بودن سینمایش. از این رو، سهراب به عشقش می گوید: زبان چشم ترا به هیچ زبانی نمیشود معنی کرد....