این بارِش ترسناکِ سنگ ریزه ها

    
تعداد بازدید: 1275
         
دسته بندی : عمومی
    
تاریخ درج خبر : 1400/9/21

این بارِش ترسناکِ سنگ ریزه ها
تا کی به ریزش خون بارَش
به جوی ها می ریزد
به عاشقانه ها می تازد
استخوان می شکند

در عمری که هنوز به ساقه ای تُرد
برپا است
این بارِش ترسناک سنگ ریزه ها
به خیالِ شکستنِ آئینه ها
می بارد
تا یکدیگر را
هزار پاره...
و در هر تکه ای
جدا
تنها
آواره گم کنیم
همه دانسته، می دانیم
هیچ مرگی به تاریخ نمی بارد
تاریخ خود صاحبِ مرگ است
هنوز صداهای خسته و خراشیده
می توانند در شب های مهتاب و دریا و ماهی
آرام و عاشقانه
بخوانند
در میان اقیانوس سیاه گمشدگی
در میان اندوه افراشته ی آوارگی
چراغ قلبم
هنوز آرام می سوزد
ای دوست
در میانِ سنگ های خیس و غریب
غلتان و صیقل خورده
در تکه های شکسته ی آیینه ها
در تیزی به جا مانده ی شیشه های بی جیوه
صورت های دوست و عاشق
بر هَمَند
اگر باران بوی گیاهان مشمئزکننده را
در هوای تب دارِ شهر
پراکنده کند
لیاقت شستن خون های فراموش شده را
به کدام باران باید سپُرد؟
اما هنوز شعله ای می سوزد
ای دوست
در هوای دوستانِ از کف رفته
لبخندهای شکسته را
پیدا کنیم
در آیینه های بزرگ
از دشت به خانه می رویم
و سرود زرتشت می خوانیم
چراغ قلبم
هنوز در آیینه ی چشمم می سوزد
ای دوست!
باز می گردیم

از   7   رای
9.37



نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.