در شمارهی دسامبر ۲۰۲۱ مجلهی سینمایی بسیار معتبر «سایت اند ساند» (که زودتر از تاریخ روی جلد منتشر میشود)، دیوید تامسون منتقد و مورخ ۸۰سالهی بریتانیایی و از مهمترین سینمایینویسان معاصر در صفحهی «گمشده و پیداشده» (LOST AND FOUND) از فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی نوشته است.امروز روزنامهی همشهری با ترجمهای از محمدناصر احدی این نوشته را منتشر کرده است. بخشهایی از نوشتهی تامسون را نیمقرن پس از نمایش «قیصر» با هم بخوانیم که زیرتیتر اصلیاش چنین است: اگر فکر میکنید آغاز و پایان سینمای ایران با عباس کیارستمی است، این تراژدی انتقام ساختهی ۱۹۶۹ چشمانتان را بازتر خواهد کرد.
وقتی دو سال پیش برای اولینبار «تراژدی انتقامجویانه»ی مسعود کیمیایی، «قیصر» – موفقیتی بزرگ در گیشهی سینمای ایران در سال ۱۹۶۹ و فیلمی کالت در میان ایرانیان – را دیدم، بلافاصله یاد «کارتر را بگیرید» (۱۹۶۹) ساختهی مایک هاجِز افتادم. در ساخت فیلم، خشونت و استعداد ذاتی مشابهی وجود داشت، و در اینجا هم یک قهرمان مرد مغرور اما رنجکشیده به نام قیصر بیرحمانه به کشتن مردانی که مسبب مرگهایی در خانوادهی او هستند سوق داده میشود. فقط این فیلم در چارچوب یک جامعهی اسلامی بود که شرف و آبروی مردانه باید به هر قیمتی حفظ شود و انتظار زیادی از نیروهای نظم و قانون برای برقراری عدالت وجود ندارد. فیلم کیمیایی بهطور کامل برای من ناشناخته بود، همانطور که تصور میکنم برای تمام کسانی که شناختشان از سینمای ایران بیشتر به آثار منحصربهفرد عباس کیارستمی محدود است ناشناخته باشد. بعد، غافلگیری دیگری با کشف ارتباط بین این دو کارگردان [کیمیایی و کیارستمی] رقم خورد. تیتراژ آغازین «قیصر» تعدادی کلوزآپ از دستوپاهای مردانهی خالکوبیشده با پیکرههایی از اساطیر فارسی است که گاه با خمشدن ماهیچهها به حرکت درمیآیند. اسامی عوامل نشان میدهد که تصاویر تیتراژ کار عباس کیارستمی است که در آن زمان طراح گرافیکی بود که کمی بعد ساخت فیلم برای کودکان را آغاز کرد. این تیتراژ چهقدر با فیلمی که خارج از تقسیمبندیهای سادهی تجاری یا هنری قرار میگیرد در تناسب است، هرچند «قیصر» از صنعت فیلم عامهپسند در حال رشد ایران برآمده که اغلب با تحقیر از آن با عنوان «فیلمفارسی» یاد میشد.
وسترنهای آمریکایی در ایران بسیار محبوب بودند («قیصر» با «این گروه خشن» در یک سال اکران شد) و فیلم مسعود کیمیایی از «نِوادا اسمیت» (۱۹۶۶) هنری هاتاوی الهام گرفته بود که استیو مککویین در آن نقش مرد جوانی را بازی میکرد که خود را وقف تعقیب یک گروه یاغی سهنفره کرده بود که والدینش را با قساوت کشته بودند.
کیمیایی، با طرح این روایت اسطورهای در بافتی ایرانی، آن را با استعارههای آشنا پیوند داد. در سینمای بدنهی ایران، قهرمانان به طور معمول مطرودان اجتماع بودند. لوطیها یا جاهلها – لاتهای خیابانی که کتوشلوارهای مشکی و کلاههای نمدی میپوشیدند – از اهل محل دفاع میکردند و مدام برای معاشرت با رقصندهها و آوازهخوانان به کافهها میرفتند. در دهههای پنجاه و شصت [میلادی]، موفقترین جاهل روی پرده ناصر ملکمطیعی بود – بازیگری عبوس و باابهت که اغلب از تیپ بازی کردن سرخورده بود ولی اگر نیاز بود آن کلاه نمادین را سرش بگذارد، به راحتی دستمزد بیشتری طلب میکرد. در «قیصر»، ملکمطیعی نقش فرمان را بازی میکند، و زمانی که او از فیلم حذف میشود، با مدل جدیدی از ضدقهرمان جایگزین میشود: قیصر که بهروز وثوقی به او جان میبخشد. برای تأکید بر اینکه چهقدر حضور وثوقی در سینمای دههی ۱۹۷۰ ایران پویا بوده، نمونهای مشابه، میتواند شانکانری باشد که با بازی در «جیمز باند» به شهرت رسید. هر دو دارای مردانهگی متکی به نفس و جذابیت پوست سبزه هستند. اما برخلاف کانری، وثوقی بازیگری متلوّن بود که دائم ظاهرش را تغییر میداد و نقشهای دور از ذهن بازی میکرد درحالیکه هرگز طرفدارانش را از دست نمیداد.
کیمیایی و وثوقی با همدیگر داشتند سینمای ایران را از نو اختراع میکردند. برخلاف کارگردانان «هنری» همچون داریوش مهرجویی که فیلم «گاو»ش (۱۹۶۹) نخستین فیلم مهم ایرانیای شد که حضور در مجامع بینالمللی را تجربه کرد و خودش در لسآنجلس تحصیل کرده بود، کیمیایی بچهای از خیابانهای تهران بود که عاشق سینما بود و از اینکه چند قانون را بشکند واهمهای نداشت. بیشک جوانی نسبی گروه تولید به «قیصر» انرژی خاصی بخشیده؛ از دوربین روی دست و تدوین سرضرب مازیار پرتو تا موسیقی پرسوز اسفندیار منفردزاده با گرومبگرومب طبلها و ملودیهای اوجگیرندهی سازهای زهی. هر قتل برای خودش صحنهی استادانهای است؛ صحنهی حمله با تیغ ریشتراش در حمام – که همچون ادای احترامی به «روانی» هیچکاک است – با «موسیقی کانکریت» [موسیقی ساختهشده از صداهای ضبطشده] همراه است؛ سَبُعیت صحنهی سلاخخانه که مرگ حیوانات با حملهی بیرحمانهی قیصر میانبرش میشود؛ و یک تعقیب و گریز نهایی از میان محوطهی ریلهای آهن که پر از لکوموتیوهای بخار زنگزدهی در انتظار اسقاط شدن است.
فیلم کشف و شهودهایی از نوع دیگری هم دارد؛ به طور مثال وقتی نامزد قیصر (با بازی پوری بنایی فوقالعاده مؤقر) زغال گداختهای را با مفتول سیمی میچرخاند، قیصر از ته دل از پنجرهی طبقهی بالا نگاهش میکند – از این صحنه به درستی بهعنوان یکی از بزرگترین صحنههای عاشقانهی سینمای ایران یادشده است.
اما چه بر سر فیلم «قیصر» آمد؟ همچون بسیاری از فیلمهای ایرانی محبوب پیش از انقلاب، «قیصر» زندگی غیررسمیای روی کاستهای VHS غیرمجاز و حالا روی یوتیوب داشته است؛ جایی که نسخهای با زیرنویس مناسب از آن وجود دارد، هرچند پیدا کردنش بدون دانستن زبان فارسی کار مشکلی است. با این حال، گویا نسخههای خوبی از فیلم وجود دارد و تصور اینکه یک سینما یا دیسک، فیلم را با حمایت اسکورسیزی یا تارانتینو عرضه کند سخت نیست؛ اگر ایندو هنوز فیلم را ندیده باشند، افراطکاری ژانری و شور و شوق عمیقش را دوست خواهند داشت.