سالهای ۵۲ و۵۳ وقتی که دوره راهنمایی بودم. با تشویق معلم ادبیات مان ، آقای محمد شکری (آرش کرمانشاهی) که هم شاعر بود و هم داستاننویس ، روزهای شروع داستان نویسی من بود. البته علاقه من هم شرط بود. وقتی ذوق و علاقه نباشد مسلماً نمی توانستم داستاننویس باشم. مگر چند نفر از دانش آموزان آقای شکری ، داستان نویس یا شاعر شدند؟ پس بر میگردیم به آن ذوق و یا آن چیزی که بعدها نیاز آدم است.
هرچه احساس نیاز بیشتری بکنی حاصل کار عمیقتر میشود. وقتی نوشتن بهعنوان نیازی در تمام سلولهای وجودت نفس کشید، هیچ احدی دیگر نمیتواند تو را از نوشتن بازدارد. گاه مینویسی بی آنکه در جایی نشر بدهی. زیرا خود نوشتن تبدیل به نیاز میشود. مگر میشود جلوی نیاز حیاتی آدم را در هر زمینهای گرفت؟ من در همان نوجوانی علاقه به نوشتن را احساس کردم. به تشویق معلم ادبیات مان آقای شکری از پیشکسوتان داستاننویسی کرمانشاه. اغلب موضوع انشاءها ، آزاد بود. من هم خاطرات روزمرهام را با زبانی انتقادی مینوشتم. در (فصلهای خزانی) خاطراتم که در «هفته نامه غرب» در شش قسمت چاپ شد، مفصل به این موارد اشاره کردم. بعد از اتمام دوره راهنمایی وارد دبیرستان شدم. سال ۵۶ آغاز آشنایی من با نویسندگان همشهریام ، علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، لاری کرمانشاهی، جعفر کازرونی و دیگران شد. علی اشرف پس از مطالعه چند داستانم گفت: «اگر تلاش بکنی میتوانی نویسنده خوبی بشوی.» با همان لهجه محلی گفت: "«داشی برا داستان نوشتن ، زحمت مخاد. ایقد بگن این جمله را ایجور بنویس و یا اوجور، خودت یادگیری چه جور بنویسی.»" خب اینجا به نوع مطالعهام هم اشاره کنم. در این کار هرکسی میخواهد آثار مورد علاقهاش را به دیگران معرفی کند، جای شکی نیست. شاید آن برهه سنی من، ایجاب میکرد که ابتدا با کارهای «صمد» و «خاکسار» و «قاضی نور» و «عباداللهی» شروع کنم. هر پیشنهادی و هر سلیقهای را رعایت میکردیم.
ادامه مصاحبه را در اینجا مطالعه کنید