کیمیایی که به واسطه نقش غیر قابل انکارش در پی ریزی موج نوی سینمای ایران از همان ابتدای ورود به دنیای سینما وجهه ای روشنفکرانه یافت، در ادامه با قهرمان همیشگی تک افتاده اش که همواره مقابل نظم مسلط طغیان می کرد، آگاهانه یا ناآگاهانه فیلم هایش را کار کردی سیاسی بخشید. در جامعه ای نظم مسلط ی نظام تک حزبی را تبلیغ می کرد، قهرمانی که هیچ گاه نخواسته بود برای احقاق حق دست به سوی نیروهای اقتدار اجتماعی دراز کند، برای این که سازنده اش را وجهه ای مبارز بخشد کافی بود. این مسیر البته بعد از سرنگونی قدرت مسلط و تغییر و تبدیل آن نیز ادامه یافت و با فیلم ها و رمان های بعد از انقلاب کیمیایی موکد و مکررشد...
گفت و گویی که در پی می آید، بخشی از یک گفت و گوی بسیار بلند است که چندی پیش به عنوان فصل هایی از یک کتاب قطور درباره مسعود کیمیایی ام رسیده و در ماهنامه تجربه بخشی از آن منتشر شده است.اجرای شما را زندگی شما می سازد، این که چه دیده اید، شنیده اید، رفاقت هایی که کرده اید و یا زدهاید و خورده اید. من که در خیابان رفاقتها کردهام، حتما نگاهم و اجرایم با کسی که سوار ماشین پدر و یا با نوکرشان میآمده مدرسه و برمیگشته، فرق دارد. این که فیلمهای من ملتهباند، برگرفته از 10 یا 12سالگی زندگی من است که پر بود از حزبها و سازمانهای سیاسی و ماجراهایی که سیاسی بودند. ما در دل تمام ماجراهای ملی سی و دو زندگی کردیم؛ که همه چیز سیاسی بود. ما توده را دیدیم و سومکا را ملیها و ملیمذهبیها را دیدیم. نه که ببینیم ، زندگی کردیم. همسایه این طرفی ما تو کوچه ای که بودیم توده ای بود و آن یکی ملی. ما اخبار را تنها در خیابان از طریق رادیو در جمع کثیری از مردم مطلع می شدیم. یعنی همه چیز ملتهب بود آن روزها. خب این اوضاع و این دوره ملتهب مطمئنا می تواند بر یک کودک 10ساله تاثیر گذارد و جریانی که اطرافش هست را به او یاد دهد- که این نیز جریان خاموشی نیست. بنابر این طبیعی است زمانی که من فیلمساز می شوم از بیان یک جریان خاموش پرهیز کنم. در تمام این سالها، یعنی تقریبا پنجاه شصت سال اخیر روشنفکر ما گاه کسی بوده که اسلحه در دست گرفته ؛ گاه هم از آن لب بام افتاده و کسی شده که که فقط در پی خوابیدن است. به همین دلیل است که این کلمه را به یک معنا نمی شود به کار برد. یعنی نه تنها روشنفکران امروز و دیروز یک آدم نیستند و حتی از زمین تا آسمان با هم فرق دارند ، که در شکل های مختلفش هم به این دلیل جا و جایگاه معینی در وجود و کنش های دهه های مختلف به دست نیاوردهاند. *روشنفکر ما در یک اضطراب همیشگی زیسته. این هم به دلیل شرایطی است که از بیرون تحمیل شده. یعنی همیشه تا حدی زیر فشار بوده که این اضطراب در او به نوعی ویژگی تیپیکال تبدیل شده. یک جور نهادینه شده. این اضطراب گاه با نزدیکی به مردم و گاه با دوری از مردم تخلیه شده ؛ گاهی با احساس تعهد و رسالت و مسئولیت و دیگر واژه های مد هر دوران و گاه با خوش باشی و کافه نشینی . هنرمند روشنفکر اما چون با هنرش است که موقعیتش تعریف می شود ، گاه از این عامل به عنوان واکسن استفاده کرده و تا حدی هم کارش را پیش برده است... میپرسید دوری از مناسبات قدرت فضیلت است؟ برای شخص من فضیلت جای دیگری است. فضیلت من این است که هیچ گاه از قدرت پول نگرفته ام تا فیلم بسازم، حتی اگر آن فیلم، فیلم قلب و دل من باشد . فضیلت من این است که من هیچ گاه در کنار قدرت نایستاده ام، از قدرت پول نگرفته ام و البته حمایت نشده ام . افتخار من این است که همیشه هزینه فیلم هایم را از باجه ی فروش فیلم تامین کرده ام و به قولی با پولی که مردم برای دیدن فیلم من داده اند ، فیلم بعدی خودم را ساخته ام. از آن روزها تا به امروز بیشمار حوادث اتفاق افتاده است؛ هم در جامعه ما هم در روحیه ما و تعویض نسلها که مطابق با جریانات علمی تعویض نسلها نبوده است؛ چرا که ما مدام در اضطراب زیستهایم، در پراکندگی غوطه خورده ایم و در واقع از مشروطه تا به امروز مضطربیم. روشنفکر مضطرب در این حالت سختترین دوره را می گذراند، چرا که اصل اضطراب برای روشنفکر وجود دارد و در وجودش نهادینه شده است و حال اگر از بیرون هم این اضطراب مدام به او تزریق شود ، به صورت متصل اوضاع بدتر می شود. به عنوان مثال اگر نماینده شعر دهه 40 ما نصرت رحمانی باشد می بینید که در کنارش چه اتفاقاتی وجود دارد و چرا از اسماعیل شاهرودی حرفی زده نمی شود و اگر از شاهرودی حرف زده نمی شود چرا از تندرکیا حرف زده نمی شود و چرا بعضی از این نام ها در هویت خودشان فقط یک نام هستند، مثل بهرام اردبیلی ...این که آیا انقلاب در سفر سنگ پیش بینی شده است یا نه را با نگاه به تاریخ ساخت فیلم می شود معلوم کرد. فیلم سرنوشت سفر سنگ سال 1355 نوشته شده و سال 1356 این فیلم فیلمبرداری شده است. سفر سنگ را اواخر سال 1356 هم نشان داده اند. یادم می آید در یک کنفرانس مطبوعاتی در فستیوال کن، وقتی یکی از منتقدین از من پرسید که آیا شما فکر می کنید واقعا این اتفاق می افتد؟ مترجم ترسید این پرسش را ترجمه کند؛ و من از مرحوم گیتی پاشایی خواستم ترجمه کند و جواب دادم که بله، این موضوع به زودی اتفاق خواهد افتاد. این اتفاق اردیبهشت سال 57 بود. من همان آدمم. اما چرا دیگرفیلم هایم گوزن ها نمی شود؟ چرا قیصر نمی شود این را همیشه منتقدین پرسیده اند. آخر چرا باید بشود؟ مگر همه چیزمان این روزها مثل دوران گوزهاست که فیلم من هم بشود عین آن ؟ مگر اینجوری نیست که هنرمند با توجه به درون خود و شرایط بیرون خلق می کند؟ خب، وقتی من هم درونم نسبت به چهل سال پیش فرق کرده و بیرون توی اجتماع هم نشانی از آن روزها ندارد ، پس این چه انتظاری است که وجود دارد؟ فراموش نکنیم که قیصر یا گوزن ها یا هر فیلم دیگری در یک دوره معین و مشخص ساخته شده اند. این هم موجب می شود که اینجور فیلم ها تاثیرات ویژه و مشخصی بر جای بگذارند. اما وقتی دوره یا حال و هوا عوض می شود، وقتی در یک دوره نامعلوم و نامعین فیلم می سازی یا کتابت را می نویسی و نظایر این فعالیت ها ، آن وقت اثرت هم بلاتکلیف می شود. اثر بلاتکلیف می دانی که حاصل هنرمند بلاتکلیف هم هست. یعنی وقتی درونت به هم ریخته هر چه بنویسی یا بسازی این بهم ریختگی را خواهد داشت. فقط با درون و عقاید مشخص و محکم است که هنرمند می تواند اثر بی نقص و محکم بسازد.در دوره ای گرایش به چپ ، گرایش اصلی و غالب روزگار بود. منظورم از چپ ، البته تنها جزب توده نیست. آن زمان ها من در یک رابطه بحث های فراوانی با روشنفکرانی که به آن ها نزدیک بودم؛ مثلا با باقر پرهام داشتم. قبل ترش این بحث ها با پویان بود. به هر حال نزدیک هم بودیم، رفیق بودیم، رفاقت داشتیم. رسم روزگار همین بود . در جامعه آن روزگار اگر با رژیم همراه و همپا نبودی ، از این سو درهای زیادی به سویت باز می شد.