از میان تمام پیامهای مهرآمیز شما، که حکم شادمانی را به ارمغان می آورد، پیامی دیدم که نوشته بود "کیمیایی را رها کن، بلوچستان را دعا کن"....
به نظر می رسد، کیمیایی بهترین توصیف را از قوم بلوچ داشته است. برای اثبات و دفاع از این ترسیم واقع گرایانه همین بس که شما فیلم "بلوچ" را با وضعیت فعلی قوم بلوچ مقایسه کنید. بلوچ هنوز همان ساده دلیست که در هیاهوی شهر غیرت اش را نمی خرند. سینمای کیمیایی و قوم بلوچ دارای اشتراکات بسیاری است. غیرت و جوانمردی و شرافت و صداقت که در نزد دیگران کهنه شده است بزرگترین مشخصه این دو مولفه است. کیمیایی بی توجه به اینکه خوشایند چه کسی باشد راه درست اندیشیده خودش را می رود حالا "یک عده ای هم رد می شوند و به او می خندند" یا او را "منقضی" می خوانند، بلوچ هم هنوز همان لباس ساده خود را در گذر از رنگارنگی تمدن می پوشد و به همان زبان قدیمی و کهن که اصل و نسب اش به مادری سانسکریت در خاورمیانه می رسد صحبت می کند. مترسک کیمیایی در بیابان نزدیک خانه بلوچ را دیده اید؟ آن مترسکی که بر بازویش دعایی بسته و با لباس بلوچی تنها در گذر باد نگهبانی می دهد؟بلوچ هنوز با دستان خالی و با ایمان به بازوهایش، از حتی یک وجب خاک خشکش با تعصب تمام پاسداری می کند. من اهل شیرازم اما اگر انسان بعد از تولدش باز هم فرصت به دنیا آمدن داشته باشد، یک بار در میان قوم بلوچ، دردها و دشواریهایشان مرا به دنیا آورده اند. من با چشم خودم دیده ام که مرزها را که هرچه نگاه میکردی جز سکوت و خاک رازآلود تشنه چیزی به چشم نمی آمد به سان ناموس ابدی خود میپرستند! دل بلوچ با همان خاک ها و با همان لباس ساده بی رنگ خوش است. دل کیمیایی هم به همین ندایی که فارغ از هر زنده باد و مرده باد صلای راستی سر بدهد خوش است! و به اینکه پاکیزه باشید. بله دوره خنجر و چاقو گذشته است! اما یک گام جلوتر از واژه ها را استنباط کنید و بدانید. خنجر از پشت زدن در سینمای کیمیایی استعاره از نامردیست!خرید و فروش عقاید و آدمهاست که خنجر از پشت می زند... و یک بلوچ هیچوقت شما را نمی خرد مگر با قیمت جانش، و نمی فروشد مگر به قیمت جان دیگران. هر دو کهنه اند، قدیمی های با اصالت، ایستاده و بی دروغ! هردو سادگی ظاهرشان سرپوشی بر گنج درونشان است، بلوچ و خالق "بلوچ" در مطابقت و هماهنگی انکارناپذیری نمود دارند. و از این روست که هر دو برای من که "مادر کودکان مرز" صدایم می زنند موازی و همگون پیش می روند. در وجود من که دختری ایلیاتی ام، یک ترک شیرازی که تمام کهن الگوها و باورهای ذهنی گذشته تا اکنونم، با باورهای کیمیایی و بلوچ و تمام مردمی که ریشه هایشان مشخص و پابرجاست، نیازی به رها کردن یکی و دعای دیگری ندارد، چرا که امپراطور پند، سعدی شیرازی برای همیشه بر پیشانی بشر سرودند که: بنی آدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرند!چه عضوی به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار!