داستانی که پروای هیچ حجابش نیست!

    
تعداد بازدید: 466
         
دسته بندی : عمومی
    
تاریخ درج خبر : 1400/5/15
منبع : اثری زیبا از امین فلاحیان

سالی که گوزنها اکران شد من پانزده سالم بود . دو سال قبل انقلاب . با بلیط دویست ریالی آن زمان ، گمان می کنم بیش از ده بار در سینما نپتون که در خیابان تهران نو واقع شده بود رفتم و فیلم را دیدم . یادم نمی رود بار اول که فیلم را دیده بودم ، تا چراغ های سالن روشن نشد ، من ندانستم که در سینما نشسته ام و داشتم یک فیلم تماشا می کردم .

سختم بود در آمدن از جهانی که به طرز حیرت انگیزی تمام وجودم را با خود برده بود . آن قدر نشستم تا کنترلچی نزدیک شد و گفت : تمام شد !  خواستم از جایم بلند شوم . دیدم گویی با طناب به صندلی بسته شده ام . گذشت تا ... انقلاب شد . چند ماه بعد انقلاب ، گوزنها دوباره اکران شد و این بار نسخه ی اصلی . و این بار در سینما دیانا که حالا سپیده نام دارد ، رفتم و فیلم را دیدم . و باز چند مرتبه . گوزنهایی که این دفعه با آن پایان بندی با شکوهش تمام جنگل را به تسخیر خود در آورده بود .
یادش بخیر ! سینماهایی که صف داشت و انتظار و هیجان و پرده های مخملینی که آرام یا بالا می رفت و یا کنار تا به تماشاگر بگوید اکنون این تو و این داستانی که پروای هیچ حجابش نیست !

از   3   رای
9.17



نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.