کیمیایی تعلق خاطر زیادی به سینمای وسترن و فیلمهای جنایی گنگستری یا ژانر نوآر دارد و اگر بخواهم سوال شما را به یک نقطه انتخاب داخلی و یبرونی تبدیل کنم، ترجیح میدهم بر اساس تعلق خاطر خود او به این قیاس برسم. به نوعی فیلمهای وسترن دلمر دیوز، پوتیچر و بعضی از فیلمهای پکینپا و… میتواند نقاط مشترکی را با فیلمهای کیمیایی، از طریق وجوه قهرمانگرایانه و آدمهای قهرمانی که وجودشان به هر علتی به پایان رسیده است، داشته و با دغدغههای کیمیایی نقاط مشترکی ایجاد کردهباشد. درواقع اینها همان عاشقانههایی است که در دوران جوانی تجربه کرده و در فیلمهایش به یک نقطه انتخاب تبدیل شدهاست مثل بعضی از فیلمهای نوآری که یک زمینه انطباقی یا تبدیلگرایی را به نمایش میگذارد. این موضوع میتواند یک زن اغواگر یا یک موقعیت برای رسیدن به یک شرایط بهتر اقتصادی در یک وضعیت کاملا مقطعی و زودگر باشد. مثل فیلم غرامت مضاعف و از این دست فیلمهایی که ضد قهرمان دارد تا برای فیلمساز بتواند جاذبههای مضمونی، روایی و در عین حال نمایشی داشته باشد. به نظر شما امضای سینمایی خاص کیمیایی و شاخصه تفاوت سینمای او با سایر سینماگران در چه چیزی است و درواقع چه ویژگی خاصی، یک اثر را مختص به سینمای کیمیایی میکند؟ اساسا بحث پایان ناپذیر نگرش مولف، نقش، جایگاه و اهمیت کارگردان در خلق یک اثر، انطباق عینی با شخصیت فیلمسازی مسعود کیمیایی دارد. هرچند که هنوز هم به اعتقاد بسیاری از مردم پایان دوران مولف و راوی مولف رسیدهاست. شاید به جرات بتوانم بگویم کیمیایی تنها فیلمسازی است که به خوبی و درستی و تنها با زبان سینما این وجه تالیفی را به اجرا درآورده و در سیر تاریخی حضور هنرمندانش بدون تظاهر و نگاه از پیش تعیینشده و تحمیلی به این روند استمرار بخشیده و در یک شرایط کاملا حسی و درونی این روال را ادامه دادهاست. این نقطه اطلاق از جنبههای مختلف، همخوانی لازم را با شناسنامه، جهانبینی و هویتمندی مسعود کیمیایی دارد. اگر مفصلتر بگویم این عناصر تکرارشونده و حلقههای بهم پیوسته از چند مورد در کارهای او نشات میگیرد. یک مورد از اهمیت کیمیایی به فرد در قالب یک قهرمان یا قهرمانی که رفته رفته در یک موقعیت ضد قهرمانگرایانه تاریخی قرار میگیرد و در نهایت این کنتراست، شمایلی را از خود بروز میدهد که به قامت قهرمانگرایانه به درستی پهلو میزند. البته نمونههای آن به وفور در فیلمهای دوران موج نو و یا حتی فیلمهای قبل انقلاب او مثل قیصر، داش آکل، رضاموتوری که اساسا اصراری بر قهرمان بودن ندارد و … میبینید. یکی از شاخصترین نمونههای دوران موج نو منتسب به کارنامه فیلمسازی مسعود کیمیایی فیلم گوزنها است که آنقدر میتواند در یک وضعیت متفاوت و دگرگون شده این شمایل یا الگوی قهرمانی را از راه دوگانگی، نقطه وصل و یا درهم آمیختهشدن دو انسان به اجرا درمیآورد که به گونهای یکدیگر را در شرایط حساس شخصیتی، فردی و اجتماعی کامل میکنند. نگاه و سمتوسوی کیمیایی در گوزنها مسیر این دو آدم را در نقطه به وحدت رساندن طی میکند و یک حرکت انقلابی اجتماعی را که میتواند باز هم از جنبه های مضمونی همخوانی لازم را با شرایط ملتهب زمانه خودش داشته باشد را میسازد، حتی اگر در این مسیر، خوشبینی تاریخی را به یک وضعیت تلخنده تبدیل کند. فیلمسازی با دغدغه مندیهای کیمیایی و شوروحالی که از دنیای پیرامونش اخذ میکند این ضرورت تاریخی را ایجاد میکند، که در همان موقع نگاه کنشمند داشتهباشد و از طریق آدمهای خودش نسبت به جامعه پیرامون معاصر عکسالعملی را نشاندهد. این موضوع محدود به یک بیان و لحن و وجه اجتماعی نمیشود و ابزاری که باید این قالب مضمونی و کلیت محتوایی را به نمایش بگذارد، المانها و زبان سینما است که او به خوبی از انها استفاده میکند. به همین خاطر من معتقدم که از این جنبه مسعود کیمیایی یکی از نمونهترین فیلمسازان ما است که از دو جنبه میشود کارنامه آثار و شناسنامهاش را مورد ارزیابی فرهنگی و اجتماعی قرار داد. یک بخش مقوله ذات و زبان سینما و تسلط و اشراف انکارناپذیر این فیلمساز به اصول و قواعد و مبانی است که میتواند شامل روایتپردازی خاص خودش شود که عمدتا از مبانی کلاسیک تبعیت میکند و به نوعی فردگرایی است که در قامت یک قهرمان تجلی پیدا میکند. بخش دیگرجنبههای تکنیکی مثل ریتم، ضرب آهنگ ، اهمیت تدوین و بخصوص میزانسن است. اساسا نظریه پردازان تئوری مولف، بر این عقیدهاند که در گستره نگرش یک مولف از طریق میزانسن میتوانیم امضای یک فیلمساز را شناسایی کنیم و این کاملا درمورد مسعود کیمیایی عینیت دارد. اساسا حتی اگر عنوان بندی فیلم را ندیده باشیم با توجه به نوع قاببندی و میزانسن مختص کیمیایی متوجه سازنده این فیلم خواهیمشد و این همان امضای شخصی او برای اثارش است. جنبه بعدی که تشخص اجتماعی تاریخی به این فیلمساز میدهد زمانه شناسی، منفعل نبودن، عقیم و سترون نبودن فکری است وبه نوعی کیمیایی فرزند زمانه خودش است و قاعدتا در سینمای قبل از انقلاب و موج نو حضور پررنگتری به لحاظ پل ارتباطی خودجوش و توام بین تماشاچی عامی و طیف روشنفکر جامعه داشتهاست . در سینمای بعد از انقلاب اتفاقات دیگری موجب شد که این کارنامه و ظرفیت انبوه این تولیدات اینچنینی نوسانی داشته باشد که در مخاطبشناسی ایدهآل و مطلوب دوران نو قرار نگیرد که البته از حوصله این بحث خارج است و زمان جداگانه ای را برای توضیح میطلبد. اما در این مسیر هم مسعود کیمیایی نگرش دغدغهمند اجتماعی خودش را حفظ کرده و استمرار بخشیدهاست. مثل فیلم خط قرمز که در یک فاصله زمانی کوتاه بعد از خوشبینی تاریخی سفرسنگ ساخته میشود که آیندهنگری هوشمندانه را به تصویر میکشد و اگر این فیلم به نمایش عمومی در میامد نشان میداد که چقدر مسعود کیمیایی جامعهشناسی را بدون برخورداری از لایه های آکادمیک میداند و به راحتی به اثر سینمایی تبدیل میکند. در فیلم دندان مار، شخص یا سرپناه تعریف کاملا تعبیرگونه پیدا میکند و گویی نوعی پیشنهاد تاریخی را مطرح میکند. فیلم گروهبان نیز جدال یک نظامی از جنگ برگشته و الزام و اصرار او برای حفظ خانه خود، به تصویر میکشد که در بیان تعبیر گونه، نشانههای عینیاش در صحنههای فیلم مشخص است. به طور مثال گروهبان درختی تنومند را در بغل گرفته که این درخت میتواند ریشه های سرزمینی داشته باشد. در فیلم سرب به نوع دیگری و یا فیلم تیغ و ابریشم هرکدام به نوعی نگاه به ادبیات را مطرح میکند. مواردی از این دست چندوجهی بودن سینمای کیمیایی را به اثبات میرساند. همچنین در فیلم ردپای گرگ که از نمونه ترین فیلمهای مسعود کیمیایی است و چقدر در یک دنیای استریلیزه شده، تنهایی و حضور مهجور مانده قهرمان کلاسیک رادر یک وضعیت خاکستری که قرار گرفته را به خوبی به نمایش میگذارد. کیمیایی در فیلم اعتراض هم که به زعم بنده بسیار فیلم مهمی است و فیلم ساز درعین حالی که اصول و قواعد کلاسیک را حفظ میکند، واقع بینانه مطرح میکند که دوره آن شخصیتها به سر رسیده است. چرا که ناکارامدی ان زمانه باعث میشود مورد استفاده ابزاری قرار بگیرد و به همین خاطر به پیشواز مرگ آگاهانه میرود و نگاه کنایهآمیز فیلمساز مبتنی بر یک بیان خیلی ژورنالیستی صرفا شفاهی است و اگر بخواهیم ذوق زده میزانسن شویم با پیامدی مثل وضعیت انقطاع تلخاندیشانه مواجه میشویم که به عینه در دوران اقای خاتمی هم نمونه های آن را میبینیم.حسی که سینمای کیمیایی به مخاطب القا میکند چیست؟
کیمیایی در لایه پنهان اثر و با زبان تصویر در وجه روایی به جامعه تلنگر میزند که میتوانید از یک جا به بعد، آدم دیگری شوید و هویتمندی تاریخی را برای خود پایه ریزی کنید. به هرحال اصولگرایی و نگاه آرمانخواهانه و توام با عدالتخواهی اجتماعی که میبینید هم حرف همین زمانه است و بحران اقتصادی و انحطاط اخلاقی از زاویه دید مسعود کیمیایی لزوما و عامدانه مثل فیلم سفر سنگ در یک بیان غالبا شعارگونه در میزانسنهای مورد نظر مطرح میشود و در یک تک گویی طولانی ادامه پیدا میکند. ینها به عقیده من فرم هایی است ک اقتضای خود را از زمانه و دوران خود اخذ کرده و به اجرا در میآورد و ما نمیتوانیم آن را یک نقطه ضعف تلقی کنیم چرا که مسعود کیمیایی در فیلمی مثل سفر سنگ یا جرم یا خط قرمز آنقدر به شعارگرایی رو میآورد و بیان او منفرد میشود که مخاطب را متوجه تک گوییهای خود میکند و اینها به عقیده من تعمّدیست برای یک سری توصیه به طیف وآحاد ناهمگون یک جامعه، که باید گوش شنوایی برای جدی گرفتن حرفهایی که انگار اگر مقداری وقفه میان آن بیفتد، ما یک فرصت تاریخی را از دست دادهایم، داشته باشند. انسان بودن، دغددغه سینمای «کیمیایی» است شما معتقدید که مسعود کیمیایی توانسته است با جریان روز جامعه همراه باشد، پس چرا مخاطب سینمای کیمیایی کم است؟
به عقیده من امکان شناخت درست از آثار کیمیایی و حضور مرحله به مرحله او در شرایط ملتهب اجتماعی وجود ندارد.کارهای خیلی از فیلمسازها کنتراست و فرود و عروج خود را دارد و این به منزله نفی یا کشیدن خط بطلان بر بخشی از آثار، که از مخاطبشناسی انبوه برخوردار نشدهاند، نیست و اگر با یک نگاه شتابزده و اجمالی و تیتروار، رخدادهای در حال تغییر و تبدیل سال 58 تا 98 را دنبال کنید با این سوال مواجه میشوید که یک فیلمساز که در عین حال عاشق سینما است و میخواهد دغدغهمندی اجتماعی خود را حفظ کند، چطور باید خودش را با موقعیتهای دائماً در حال تغییر، تطبیق دهد و بیان و اجرای مناسب داشته باشد و قطعاً در جایی محاسبات او به هم میریزد و در کنار آن، این نکته مهم را در نظر داشته-باشید که اساسا نسلهای این زمانه، به لحاظ حضور مداوم در یک جامعه ایدئولوژیک، رفتار شناسی فردی متفاوتی نسبت به نسل میان¬سال دهه پنجاه یا اواخر دهه چهل دارند و شاید آن آرمانگرایی و قهرمانگراییها، نسخه مناسب، مطلوب و ایدهآل آن زمانه بوده است. اما نسلهای این زمانه در موقعیتی قرار گرفتند که شاید بخشی از آن از مبانی تئوریک و نسخههای روشنفکرانه جوامع اروپایی باشد که معتقدند، عصر آرمانگرایی به سر رسیدهاست و اساسا جامعه مدرن و جامعه پسامدرن هرکدام، میتوانند ابزار منطقی و واقعبینانه خود را داشته باشند، اما برای جامعهای که این سیر تاریخی مرحله به مرحله را به درستی طی کرده باشد و از سنت گذرکرده و به مدرنیته رسیده و از مدرنیته عبور و در یک جامعه پسامدرن، به تساهل و عدم قطعیّت برسد. متاسفانه در جامعه، ما هنوز به شکل پررنگ از سنّت عبور نکردهایم و یا نتوانستیم آن را مثلا بر اساس تئوریهایی که آقای شایگان یا حسن نصر ارائه میدهند و معتقدند سنت میتواند یک لحن امروزی برای ادامه حیات خودش در کانون اخلاقیات پیدا کند، احیا کنیم و وقتی هنوز در این شرایط هستیم و بعضی از نسلهای جوان، جامعه مدرنیسم را مطرح و از آن عبور میکنند و وارد بحث پست مدرن میشوند و اثر خود را مثلا در بحث سینما با زبان و بیان آلترناتیو به اجرا در میآورند، که نتیجه و خروجی آن، پارادوکس عنان گسیخته عجیبی است که نه این است و نه آن! و قدر مسلم، فیلمسازی با آن شناسنامه و دغدغهمندی که میخواهد همچنان به پایههای اخلاقی خود پایبند باشد، چقدر میتواند آن جولاندهی ایدهآل و مطلوب را داشته باشد و به یک نقطه انتخاب درست برسد و بیانی با یک جاذبه متعادل رقم بزند. در واقع میتوان گفت این وضعیت واقع بینانه، بخشی از تولیدات این زمانه مسعود کیمیایی است که البته به جوانگرایی هم رو آورده و آن را در سینمای خود مطرح میکند که به نوعی مبتنی بر خواستگاههای فیلمساز هستند. اما قدر مسلم، نسل جوان این زمانه، ممکن است سلیقه دیگری داشته باشد که در جایی بر او صحه میگذارد و جایی او را پس میزند و اینهاست که میتواند از جنبههای مختلف، قابلیت بحث داشته باشد. من نمیخواهم از کلیّت آثار این زمانه کیمیایی دفاع کنم و قطعا نقاط ضعفی هم وجود داشته است. گاهی اوقات روال تصویری و سینمایی از قوت خود برخوردار است، ولی ممکن است در شکل روایی ومضمونی، گسستی وجود داشته باشد و نمونه عینی آن را فرضاً در فیلم رئیس میبینیم و یا فیلم تجارت که حتی اگر میخواهد به مسئله مهاجرت بپردازد، مبتنی بر یک نگاه شتابزده است و میتواند به نوعی جزو آثار نه چندان برتر کیمیایی باشد و در نهایت او در همین دوران آثار قابل بحثی در شناسنامه کاری خود ثبت و ضبط کرده است و ما نمیتوانیم بگوییم او فقط منتسب به دوران موج نو است و در این دوران هم آثار ارزشمندی به تاریخ سینما ملحق کرده است. پس به عقیده شما، میتوانیم بگوییم سنت ما هنوز امکان پذیرش سینمای کیمیایی را پیدا نکرده است؟ در عین حال که کیمیایی در آثار خود، از یکسری وجوه و مبانی سنتی دفاع میکند، ما نمیتوانیم از آن به عنوان یک نگاه دفرمه و عقب مانده و دوران به سررسیده نام ببریم. چرا که سنت، پیشنهادی است برای عبور از یک دوران بحرانی که ضایعات و تلفات خود را داشته و خالق اثر نمیخواهد نگاهی متفاوت را متوجه شرایط حسّاس زمانه خود کند. اما در یک نگاه واقعبینانه و هوشمندانه میگوید بدون سنت و پایبندی به کلیشهها نمیتوانیم آینده چندان روشنی داشته باشیم و اینجا است که اصول و آرمانخواهی معنا پیدا میکند و در مانیفست اخلاقی کیمیایی، در عین حال که او نگاه معاصر را برای عبور از بحران و رسیدن به شرایط امن تر دارد، هنوز جایگاه رفیع و هویّتمندانه خود را حفظ کرده است. سینمای این دوران کیمیایی باید مقداری سنجیدهتر عمل کند و به مفاهیم درونی خود، جزئیات و بهخصوص وجه تاویلپذیری اشراف پیداکند. در یک دوره تاریخی فیلمسازی او، این لحن و ادبیات متفاوت، بیان ملموستری داشت و اگر میبینیم که در بعضی از فیلمهای آن زمانه، ادبیات و لحن، به تکلّفگویی ناگزیر سوق پیدا کرده، شاید بتوان گفت وصف حال امروز او و فیلمساز تغییر نیافته و جامعه تغییر یافته است که موقعیت معاصر خود را تشریح میکند و جایی در خلوت خود انگار میخواهد فصل مشترکی بین آدمها پیدا کند. بعضیها معتقدند کیمیایی در سالهای گذشته به جریان سیاسی خاصی متصل بوده است. این صحت دارد؟ یکی دیگر از نقاط پراهمّیت وجه شخصیتی مسعود کیمیایی، اساساً مجموعه بازیگرانی است که به سینمای ایران معرفی کرده، که شاخصترین آنها در یک دوره بهروز وثوقی است که بهترین نقشهای خود را در فیلمهای مسعود کیمیایی ثبت و ضبط کردهاست و من فکر میکنم نه تنها او، بلکه بسیاری از بازیگران ایران، تنها تا حدی میتوانند از خود، فردیت بهجا بگذارند و مهمترین بخش آن، در نگاه کنترلکننده کارگردان، موضوعیت پیدا میکند که میتواند بهترین بازیگر را به بایگانی تاریخ بسپارد و بر همین اصل، اگر ما تشخّصی برای بهروز وثوقی اطلاق میکنیم، بدون کیمیایی محلّی از اعراب ندارد و رابطه دو طرفه است و وقتی درک درست بین کارگردان و بازیگر اصلی اتفاق میافتد تداوم پیدا میکند. مثلا فیلم گوزنها و در کنار آن بازیهای خوبی در نقشهای مکمّل از افرادی مثل جمشید مشایخی، ناصر ملکمطیعی در فیلم قیصر، بهمن مفید در فیلم داش آکل و یا نقش متفاوتی که برای حسین گیل، در سفرسنگ که بازیگر فیلمهای عامهپسند و کافهای است، تجویز میکند و در یک دوره طلایی دیگر، در فیلمهایی مثل تیغ و ابریشم و دندانِ مار، فرامرز صدیقی و گلچهره سجادیه یا احمد نجفی و داریوش ارجمند در فیلم اعتراض، یا فریبرز عرب نیا در ضیافت و حامد بهداد در فیلم محاکمه درخیابان و جرم و همچنین بازی پرویز پرستویی و امیر جدیدی بازی های متفاوت و قابل بحثی است و کیمیایی در همه اینها که به بخشی از آنها اشاره کردم، اهمیت نمایشی و موقعیتی خود را ابراز میکند و به اثبات میرساند و قدر مسلم، اینگونه بازیگرها باید از این توانایی مسلّم در جهت ادای دیالوگهای مورد نظر کیمیایی، در چهار چوب قواعد برخوردار باشند، چرا که در آثار او، کلام و گویش نقش موثری دارد. نگاه و احساس خودتان را به سینمای کیمیایی بفرمائید؟ به نظر من کیمیایی تنها فیلمسازی است که سینما رامیشناسد و تسلط لازم بر اصول و قواعد سینمایی را دارد و البته این کفایت نمیکند و چیزی که میتواند به فردیّت این فیلمساز تشخّص دهد و اغناکننده و دلپذیر باشد، نگاه دغدغهمند و دلنگران اجتماعی و به خصوص نگاهی است که به عدالت و اجرای آن و رسیدن به یک شرایط امن عدالت خواهی دارد، که آدمها بتوانند در کنار هم دنیا و شرایط بهتری را تجربه کنند. به همین خاطر، من معتقدم کیمیایی پیش از همه این مسائلی که به آن اشاره کردم، به انسان بودن و آدمیّت، اهمیّت میدهد. او باید به عنوان یک فیلمساز سعی کند، جامعه و بنیانهای اخلاقی و قبیله انسانی را تعمیم ببخشد، شاید که بتواند نسخه نه چندان دوری برای آینده این سرزمین باشد.
|