«ستارههای بیفروغ»مسعود کیمیایی ــ شهاب حسینی ــ روغن ریختهیک صندلی خالی در سینما نبود. چهرۀ تماشاگران در نور پرده تاریک و روشن میشد. کسی از پرده چشم برنمیداشت. صاحبخانه آمده بود و اثاثیۀ یکی از مستأجران را از اتاقش بیرون انداخته بود. این صحنه را مردمی که خرید همان بلیت چندریالی سینما هم برایشان سخت بود، خوب میفهمیدند. دیالوگ فیلم داغ و داغتر میشد. قهرمانِ معتاد فیلم از کوره درمیرود و با قامتی خمیده به سوی صاحبخانه میرود و با او درگیر میشود:ــ مگه تو مسلمون نیستی! مگه نمیبینی بیکاره؟! دِ مرد ناحسابی مملکت قانون داره! تو چیکارهای که اثاث میریزی بیرون؟! نذارید این بیهمهچیزِ هیچیندار هر کاری دلش میخواد بکنه! فردا نوبت آقا رضاست! بعدش ملیحه! ــ حالا دیگه قورباغه ابوعطا میخونه! مرتیکۀ پفیوز عملی!فحش از دهان صاحبخانه درنیاموده بود که قهرمان معتاد با سر به صورت صاحبخانه کوبید. نقش زمین شد و همسایهها، زن و مرد، بر سرش ریختند و هر کس ضربهای میزد. صدای جیغ و داد فیلم سالن را پر کرده بود. جیغ زنان و فریاد مردان... فریاد کودکان... همان دم بود که این جیغ و فریاد از پرده پایین میریخت... نزدیک و نزدیکتر میشد، خیلی نزدیک... صدا از میان تماشاگرانی بود که سر میچرخاندند و دیگران را در وحشت و اضطراب میدیدند. چند ثانیۀ بعد آتش در سالن زبانه کشید و دیگر کسی به فکر ادامۀ فیلم نبود. هر کس باید جان خود را نجات میداد. آتش بر پرده زبانه کشید... چهرۀ بهروز وثوقی و فرامز قریبیان بر پرده میسوخت و مردم وحشتزده دنبال راه فراری از لهیب آتش بودند...سینما سوخت، تماشاگران سوختند، پردهها سوخت، صندلیها سوخت، دمپاییهای بچهها سوخت، پوستر «گوزنها» بر سردر سینما سوخت... همه چیز سوخت... آبادان سوخت، سینما رکس سوخت و این دود سیاه که به آسمان آبادان میرفت آغشته به بوی تن صدها بیگناه بود.وقتی به طور تصادفی دیدم شهاب حسینی در جشنوارۀ فجر امسال با چهرهای برافروخته، بیلبخند و با لکنت فراوان در واکنش به عدم حضور مسعود کیمیایی در جشنوارۀ فیلم فجر گفت: «فلان پیشکسوت روغن ریخته را نذر امامزاده کرده»، اولین چیزی که به ذهنم رسید، سینما رکس بود که ۴۲ سال پیش حدود چهارصد نفر در آن جانشان به عشق دیدن فیلم مسعود کیمیایی سوخت. اعداد و ارقام ناخودآگاه در ذهنم نقش بست و به حافظهام فشار میآوردم تا به یاد آورم کیمیایی فیلم «قیصر» را چه سالی ساخت... ۴۶... نه... ۴۷... نه، نه، ۴۸! یعنی چند سال پیش از تولد شهاب حسینی؟ چطور میتوان در بارۀ یک بزرگتر چنین بیپروا و بیمهر سخن گفت...نه منتقد سینما هستم و نه اصلاً چندان اهل فیلمم. اتفاقاً در زمرۀ هواداران کیمیایی هم نیستم. اما به هر چیز از منظر تاریخی مینگرم و وقتی چندصد نفر حتی بر حسب قضا و قدر در یک سینما سر دیدن یک فیلم جان دهند، دست الهۀ تاریخ را در کار میبینم. فیلم «گوزنها» در ۱۳۵۳ ساخته شد و ۱۳۵۵ اکران عمومی شد. آن سال ۲۶ میلیون ریال فروخت که پرفروشترین فیلم سال بود. مگر میشود فهرستی از فیلمهای برتر تاریخ سینمای ایران تهیه کنیم و یکی دو فیلم کیمیایی در ابتدای آن نباشد؟ چند روزی درنگ کردم و واکنش درخوری از سوی اهل قلم سینما ندیدم. این جملۀ «روغن ریخته» آنقدر آزاردهنده بود که باید چیزی مینوشتم.فیلم «گوزنها» اگر آنهمه دیده شد و مردم برای دیدنش به سینما هجوم میآوردند برای این بود که درونمایۀ اعتراضی داشت. «قدرت» (فرامرز قریبیان) سارق مسلح بود و «سید» (بهروز وثوقی) معتاد بود. اما شواهد نشان میداد کیمیایی با نقش «قدرت» میخواهد نه یک سارق مسلح، بلکه یک چریک معترض را به تصویر کشد که پلیس دنبالش است و به خانۀ رفیق قدیمیاش، سید، پناه آورده است. قدرت و سید هر دو میمیرند. «قدرت» نماد کسی است که قیام میکند و «سید» نماد کسی است که ذات پاکی دارد اما قربانی جامعه است. سینمای مسعود کیمیایی را دوست بداریم یا نه، او بلد است حرفش را بزند و حرفش هم بر دل آنها که باید، مینشیند. هنر او ارتباط با توده است. امروز هم کیمیایی حرفش را با عدم حضور در جشنواره زد. کسی که در مورد کیمیایی از «نذر کردن روغن ریخته» حرف میزند، اگر هزار ستاره در کارنامهاش داشته باشد، هیچ شباهتی به قهرمانهای مردمیِ فیلمهای کیمیایی ندارد؛ قهرمانهایی که در ذهن مردم پس از نیمقرن زندهاند.آخرین ترانهای که جانباختگان سینمای رکس شنیدند، ترانۀ «گنجشکک اشیمشی» بود که با صدای پری زنگنه بر تیتراژ آغاز فیلم خوانده میشد. گنجشکک اشیمشی / لب بوم ما مشین / بارون میآد خیس میشی / برف میآد گوله میشی / میافتی تو حوض نقاشی...مهدی تدینی