دیالوگهای برتر سینمای مسعود کیمیایی

    
تعداد بازدید: 4739
         
دسته بندی : عمومی
    
تاریخ درج خبر : 1400/3/20

گروهبان:

۵۱) گلبخت: هشت سال منتظر بودن… یه وقت گفتم زنده‌ای. یه وقت گفتم تنت کو. اگه یه جایی بود، یه قبری بود، من و این پسر می‌دونستیم چی کار کنیم. رخت و لباس برا زمستون، سوخت برا اتاق، دفتر و کتابچه برا درس پسر. منم شبا می‌رفتم باهاش درس می‌خوندم تا اون از درس عقب نمونه. با هم درس خوندیم. تو هم کار بزرگی کردی. دشمنو بیرون کردی. اما یه نامه ازت نیومد. قسط زمینو دادم. می‌خواستم زنده باشی. حالا اومدی. نه حرف می‌زنی. نه معلومه می‌خوای چی کار کنی. با بهمن میری به من نمیگی. اون پالتو رو از تنت در نمیاری. هنوزم جنگ داری!

۵۲) استوار: با هم می‌ریم سراغش. هیچکی نباشه. تو و من. آخرشم بذار و برو. خوش دارم من که از پادگان و صبحگاه و شامگاه دورم، من که شدم تنها، بذار مال من باشه. منِ استوار قدیمی، اینجوریا بازنشسته نمی‌شم.

رد پای گرگ:

۵۳) عکاس: عکس،‌ عکس. فقط عکسه که می‌مونه. عکس!

رضا: اجازه میدی کنار شما، دستم رو کفش شما، یادگاری بمونه رو دیوار؟

صادق خان: دستت رو سر طلعت و چراغ خونه‌ات.

رضا: (به نوازنده) بزن که تو عکسم صداش تو گوشمون بمونه. بیا طلعت. بیا اینجا… بشین اینجا. اینجام بذار واسه من، کنار آقام. فرشته خانم، کنار صادق خان. حالا شد. بیا ناصر جون. بیا بابا چته حالا؟ بیا فتو… بشین. بشین اینجا. بیا ناصر جون. بیا اینجا. حالا شد. همه چی حاضره. اما حیف، آدم خیالش می‌مونه که همش اینجوری می‌مونه. بعدش نوبت آقام صادقه و فرشته خانم. اما فرشته خانم! اگه پسر آوردین، که حق هر چی بخواد، نذار این آقام بذاردش تو معامله کود و سم. درس!

فرشته: هر چی خدا بخواد… بگو طلعت آقا باباتونم بیاد تو عکس.

طلعت:‌ بابا بیا تو عکس.

رضا:‌ آق تهرانی تو عکس باشه، اون عکس بره سینه دیوار اتاق، دیگه اون دیوار نمی‌ریزه. بیا فتو. یه عکس مَشت.

صادق خان: آقا تهرانی به این بلندی ماشاالله خودش دیواره. عکس یه عمر به اون وامیسّه.

آقا تهرانی: پای همدیگه پیر شین. .. شما صادق خان. عقد فرشته رو کی می‌خونی؟

صادق خان: وقتی بلبل بخونه.

رضا: آخ که قربون خوندنت، ‌رستم شاهنومه! با اجازه شما، می‌خوام جسارت کنم، ‌دست بندازم رو شونه شما. یه دفعه هم بشیم قد شما. اینم چاقو، که پیش پای شما، می‌بندیم و می‌ذاریم کنار. طلعت خواسته؛ مام می‌ذاریم تو سفره.

صادق خان: آقا تهرانی وقتی اینجاست، این مجلس صاحاب داره. ما پامونو جلوی آقا تهرانی دراز نمی‌کنیم.

رضا: قربون ناصر خان ساکت! یه جا وایسا که باشی!

ناصر: ما همیشه هستیم؛ اگه نمرده باشیم.

صادق:‌ این دفعه بر منکرش… عزت!

ناصر:‌ عزت واسه منکر کی؟

صادق: ‌عکسو بگیر!

رضا: خیلی خب! همگی جمع! ساکت! (به نوازنده) ‌تو بزن!

۵۴) صادق خان (در نامه): سلام به عالم عشق و معرفت. دوری من و شما به درازا و زخم و چرک کشیده است. قد و سایه شما را زحمت بسیار کشیدم تا پیدا کردم. وقتی خبر حبس شما را شنیدم که خود به حبس بودم و حزن روی حزن آمد. اما در وقت حبس من، شما آزاد شده بودید و شماخواسته کسی نباید به سراغ شما می‌آمد. این از دل سنگ و جان رعنای شما می‌آید که شاگردی مثل شما برای من فخر است. غرض از این ورود به خلوت شما، خواسته‌ای دارم که اگر برآورده کنی، مردانگی کردی که بیراه نیست و در شما سراغ داریم. من گرفتار بیماری بی‌علاجم که خداوند درد همه را علاج است. خوشامد شما را به عروسی پسرم که اسمش را رضا صدا می‌زنم در همین پاکت گذاشته‌ام. نام شما را بر پسرم گذاشتم که همیشه شما را صدا بزنم. در این دمادم آخر عمر که اجل زنگ ما را می‌زند، اگر عروسی پسرم را ببینم، گل از چرکم وا می‌شود و می‌خواهم هر آنچه طلب شما از من که حساب‌کردنی نیست و قدم و قلمی ندارد و قدر دارد، به آب بیندازید و فراموش کنید. به تهران بیایید که دست و دل من سخت نیازمند شماست. حالا من در گردن شما عکسی به یادگار بگیرم. رفاقت و مشدی‌گری و انس کم است. بیا داستان را از ما هم بشنو. اگر یاری کنی و دست در دست شما،‌پابوی شما جان بدهم که چه گوارا باشد به شما جان دادن. اگر ورود شما مقبول افتاد، ورود به تهران به این نمره تلفن بنمایید که با صدای شما در تهران باصفا شویم. ما گرفتارِ هم بودیم و هنوز هم گرفتاریم. طلب شما از من یک حبس است که پرداختی ندارد. نه حبس شما، نه معرفت حبس شما. ما که عشق را به شما بدهکاریم. فقط شما به حبس نبودید. ما هم زندان حزن حبستان شدیم. عرضم را در تهران به شما می‌گویم، نه در کاغذ. باید کاری برای این جان‌سوخته انجام دهی که این انجام فقط به دست شماست. دختری دارم که همسن غیبت شما را دارد. به غیرت شما نیاز است و به این که شما همیشه محرمید. بیایید. من زمین‌گیر و دست به دیوارم. غیرت شما را رخصت. صادق خان.

۵۵) صادق خان: با دخترم بیا خونه. بیارش.

رضا: ببین صادق. اون مال یه وقتی بود. نه من دیگه اون رضام، نه دیگه زمونه اون وقتاس.

۵۶) چاقوفروش نابینا: حالا دیگه ده تا آدم زرنگ نوکر یه آدم فراخه. زرنگی زیر کرسیه. من اگه زرنگ بودم اینجا چی کار می‌کردم؟

۵۷) رضا: تغییر نکردی.

طلعت: ‌اینجوری که ازت خون می‌ره، مثل این که تو هم تغییر نکردی.

۵۸) طلعت: چرا باید همه چی، همیشه هر وقت تو بخوای شروع بشه؟ تو این بیست سال کجا بودی؟

رضا:‌ شوشتر.

طلعت:‌ هی می‌گه شوشتر شوشتر!

رضا: آره. شوشتر. زندون شوشتر. حبس به خاطر ناصر خان. برا مرده ناصر خان که صادق کشته بود. تو هم خبر داشتی. گذاشتین تو کاسه من. تا حالا، تا این‌جا که همین یه وجب زخم و یه تیکه خون، بسّه دیگه واسه این تتمّه جون.

۵۹) طلعت: آژیر توی خیابونه. من دستتو شستم. زخمتم بستم. پیرهن مردونه نداشتم تنت کنم.

رضا: نمی‌دونم تو عوض شدی یا نه. اما… نمی‌دونم چرا من افتادم تو این دردسر. رفتم دختر صادق خان…

طلعت: نمی‌خوام ازت بپرسم کجا بودی. چرا رفتی. اما…

رضا: ‌برای خودم یه گوشه‌ای بودم. با اون همه عقرب که تو پاتیل کله‌ام بود، از این که چرا من بایست برم حبس تا دو تای دیگه، که تو، اگه بعد از حبس یه‌راست می‌اومدم تهرون، کار دست رفاقت و عشقم می‌دادم. جون کندم تا خودمو ساکت کردم.

تجارت:

۶۰) سیاوش: می‌خوام ببینم قد این شدم که جور پدرمو تو این هفته بکشم.

رضا: شده یه دیکته. از ۵ – ۶ سالگی ولمون می‌کنن اینجا و می‌رن، برمی‌گردن می‌گن غلطاتون چیه؟ چند تا اشتباه کردین؟ مشروب می‌خوری؟ سیگار می‌کشین؟ لات شدین؟ قرتی شدین؟ وطن نمی‌دونید چیه؟ ما می‌شیم پرِ غلط، اما اونا می‌مونن فرشته.

۶۱)‌ سیاوش: بهترین دوره زندگیم، نه پدر داشتم، نه مادر. ده سال فقط تو نامه سراغمو گرفتین. حالا به قول رضا، تو این دیکته چند ساله، چند تا غلط داشتم؟

پدر: تو عاشق دختری شدی که می‌گه نمی‌دونم بچه‌ام پدرش کیه. این دیگه دیکته می‌خواد؟‌ این غیرت می‌خواد.

ضیافت:

۶۲) شهباز: حوصله بی‌پولی و بی‌کسی رو ندارم.

علی: پولداری که واست بی‌کسیو صاف و صوف نمی‌کنه مؤمن. اون کسی که واست کسی باشه این‌ور بی‌پولیته. اصلاً خود پولداریه که برات کس نمی‌ذاره. اون کسی که رفیق پولداریت باشه، ناکسه.

۶۳) رضا: من که نخوردم علی. اما به دم و دلت صلوات. ببین کجا دلم می‌لرزه؟ چه قراری!

عبد: حواس ما هم هست. علی آقا حساب ماطاووس رو می‌ده، ولی خودش نمی‌خوره. قرار درس شب و دیدن رخ یار رو واسه دورترا می‌ذاره. بعد حواسش پی عشق و حالاست. که نکنه تموم شه. تموم شه بعد نفهمه بار کی بار شده، بار کی افتاده.

۶۴) شهباز: می‌دونید بچه‌ها. سخته. همین حالا فکراتونو بکنید. هر کی نه ته دلش اومد، دستشو بکشه؛ که اگه حالا بکشه، بهتر از اینه که نیاد و زیر و رو بکشه.

سلطان:

۶۵) سلطان: سلام. واسه این که بهتون بد نگذره، قدر خنده رو بدونین، غم و غصه‌تونم یه خورده که شده بذارید کنار،‌زندگی رفیق ما رم بچرخونین، یه خورده حواستونو بدین که ضرر نمی‌کنین. من این کاره نیستم. موقت، وردستشم. اگه به خودم باشه که ما اصلش تفریح کردن بلد نیستیم. باهاش اومدم واسه دو کار. این رفیق، از سر تفریح و نابلدی،‌همچین یه خورده دستش کجه. دستشو که تو جیب مردم نمی‌کنه. اما بدشم نمی‌آد. من می‌خوام هم آدم روبه‌راهی بشه،‌هم بفهمه بابا! واسه این کارایی که بلده، مردم به اندازه گلیمش بهش روزی می‌دن. روزی آدم که تو کیف و جیب مردم نیست که تو یه غفلت بیاد تو جیب من. می‌فهمین که! آره! من سرراستی و تمیزی رو از سینما یاد گرفتم. بدی تو کار ما نیستم. اما من، یه جایی، یه وقتی واستون می‌گم که چه‌جوری می‌شه که آدم دیگه حواسش مال خودش نیست. آدم بایست زرنگ باشه. چه‌جوری زندگی کنه، اما چه‌جوری درست و حسابی کلکش کنده شه. درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره. حالام این ناصر بلبل و اینم شما. خوبش مال خودش و شما، بدش مال من. من درست می‌کنم. خلاف و دزدی بده، آقا! بده. شوخی شغل اونه، که منم همچین یه دو سه نفس کنارشم. اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم.

۶۶) سلطان: من بچه به این مردی ندیدم. ۱۶ سالشه، اما عین آهوی زنده مونده است. عین باباش.

ناصر بلبل: یه عکس مولا، جاش اون روبه‌رو خالیه. بالای نارنجک.

سلطان: هر وقت دستمون رفت تو جیب خودمون و تو جیب کسی نرفت، اون وقت موقعشه.

۶۷) مرد متهم: بهت بگم من بغلش بودم، ولی وسطش نبودم. وسط دزدی یعنی خود دزدی دیگه. گوش کن. من همه چیم معلوم. کار معلوم، خونه معلوم،‌ اسم معلوم، پدر، مادر، همه چی معلوم. معلومم. قواره معلوم. یعنی چی؟ کارم چیه؟ در و پنجره‌ساز. با آبرو. دشمن سگ! اَی! از دو چیز خیلی بدم میاد جناب سروان. یکی همین سگ. یکی هم این که بگن تو بلندگو حرف بزن. سگ یه‌دونه ۲۰۰ تا، دو تا ۳۰۰ تا، سه تا همت عالی!

۶۸) سلطان: ‌عین همیشه… مثل همیشه… یه جور درست و حسابی کلکم کنده شد.

مریم: مگه نگفتی فیلم بهم میدی؟ ده‌تا ده‌تا؟ میام ازت می‌گیرم.

سلطان: تا همین‌جا هم از قد ما بلندتر بود. یه‌جورایی، رقم ما یه جای دیگه است… خیلی خوب بود. کوتاه بود اما… خیلی خوب بود.

مرسدس:

۶۹) یحیی: … یه قمه است. ایناهاش. اما ازش نترسین. باهاش دو هزار تا، دویست هزار تا… گردو شکستم! اما یه خون تا حالا نریخته. شغل خودشو نمی‌دونه. شغل قمه دروندنه. اما قمه منِ خیابونی همینه. ما دو تا عین همیم. هر دو با هم بی‌عرضه و خوشگل! با هم عین سیاوش!

۷۰) رستم: این یارو وضع درستی نداره. یه‌دونه زد تو سر زندگیم، یه‌دونه زدم تو سرش. برو تا خونش پاتو نگرفته.

اسی (با صدای بلند که زن رستم بشنود): پس با اجازه‌ات من اینو می‌برم یه دو سه روزی پیشم هست، برمی‌گردونم.

رستم: ببین. به این ماشینم دل نبند. یه روزی می‌شه عینهو اینا. اصلاً به چیزی که دل نداره دل نبند. می‌شه جسد.

فریاد:

۷۱) فاروق: تا آخر قراردادت، شاگرد و نوکر تابلوی اون بالایی.

سهراب: خیلی داری طنابو سفت می‌کشی فاروق. پاره نشه! احترام سالِتو نیگر دار، سوزنو ازش بگیرین، نزنه جاهای بد بدش!

فاروق: مَرده و حرفش. ببینم چه‌جوری از دهنه این میدون میری بیرون.

سهراب: اگه رفتم، مث یه قمارِ باخته، خودت باختتو بده. بشین سر تشت، یه زیرشلواری منو بشور!

۷۲) مرد:‌تو دعوا یهو رنگش شد عین کیوی… کبوت!

مرد دیگر: اول بهش یه آب گروب‌فروت دادیم. بعد یه آب‌گردو و نبات. می‌خواستم لبمو بذارم رو لب و دهنش نفس بهش بدم. روم نشد! هوش می‌اومد، ‌آویزونم می‌کرد!

۷۳) سهراب: من رفتم سربازی که برم جنگ. بابام خرج کرد که من تهرون بمونم. حتی برام پرونده ساخت. می‌فهمی، پرونده که بعداً همون پرونده باعث شد که من دانشگاه نرم. باهاش حرف نزدم تا مریض شد. یه شب گفت دانشگاه نرفتی بهتر از این بود که کشته بشی. خلاصه نذاشت من برم جنگ. آدم سرباز باشه، جنگ باشه،‌اما نره! روحیَم ناخوش شد. همه با یک عقیده نمی‌رن جنگ، حتی اونایی که عقیده به جنگ ندارن. اما وقتی رفتن، ساحب یه عقیده می‌شن. هر جوون… اول انقلاب یه عقیده‌ای داشت، ‌بازار عقیده‌های جورواجور بود. اما… امان از حالا… جوونا به عقیده و آرمان می‌خندن.

اعتراض:

۷۴) امیرعلی: خونه این احمد آقا رو پیدا کردن کاری نداشت. دنبال سایه‌ات می‌اومدم، منو می‌آورد اینجا. حالا سه‌تایی نشستیم: تو و من و عکس احمد آقات. خوب نگاش کن. دیگه نمی‌بینیش. حواستو جمع کن ببین من چی می‌گم. این دفعه باید گوش کنی و هیچی نگی. حتی یه کلمه. می‌خوام یه دفعه هم که شده حرفمو بزنم. خوب فهمیدی. این دفعه مثل همیشه نی! گوشاتو وا کن . فقط یه دفعه بیای تو حرفم، جنازه‌تم پشیمون می‌شه. به ردیف از اول می‌گم. خوب می‌دونستی که سر و ته زندگی من همین یه برادره. درس نخوندم و کار کردم تا رفت دبیرستان و دانشگاه. دل همه ما خوش بود که نظربازی و عشق و زن و زندگیش تویی. از وقتی که این حلقه رو دستت کرد. هیچی نگو. یک کلمه حرف نزن!

۷۵) یکی از زندانیان: رضای حق، آقا محسن دربندی از دستور پرهیز فرمودند. یه مجلس تو بند، خودشون برقرار کردن،‌یعنی گلریزون کردن. حالا یه مرد داره آزاد می‌شه. پس سفره کرم می‌گردونیم. سلامتی خودتون صلوات محمدی یاد کنید.

(همه زندانیان صلوات می‌فرستند)

آقا محسن دربندی: صلوات برای سلامتی امیرعلی… ما کاری به حکم نداریم. حکمِ رو کاغذ مال محکمه است. اصلیت حکم مال خداست؛ که ما و منش ریخته و گلریزون می‌کنیم واسه کسی که داره آزاد می‌شه از این چاردیواری… که همه دنیا چاردیواریه… کرم مرتضی علی یه مرد که واسه شرف و ناموسش دوازده سالو کشیده،‌ وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذه. سلامتی سه تن: ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس:‌زندونی و سرباز و بی‌کس. سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره. سلامتی آزادی. سلامتی زندونیای بی‌ملاقاتی.

۷۶) امیرعلی: ‌اینا کیَن تو حیاط؟

فرهاد: اینجا امیر آقا موقتی اومدیم. می‌خوان این‌جا رو… چه می‌دونم… برجک بسازن! برجچه! ۶ ماه خالی بود. برا این ۶ ماه، ارزون اجاره می‌دادن.

امیرعلی: برای همینه عین دکوره. عین تماشاخونه.

۷۷) امیرعلی: بار این زندگی، بی خلاف زمین می‌مونه. با پول خیاطی زن و پول گارسونی برادر درس‌خونده و فرمون بردن از یه آدم حبسی، می‌شه نون سربالا.

سربازهای جمعه:

۷۸) گروهبان: یه جورایی می‌فهمم. آدم دلتنگ می‌شه. دیگه نمی‌شه شب توی کوچه زد زیر آواز. یا می‌گن دیوونه است، یا می‌گن لاته. یکی نمی‌گه دلش گرفته. زیر پل هوایی هم که نمی‌شه زد زیر آواز. تموم سگ‌خوابا دنبالت می‌کنن.

۷۹) نقره: توطئه‌ای که آدم واسه خودش می‌کنه یعنی اعتیاد؛ انگار تو خواب دشنه بخوری بمیری، از خواب مرده بپری، ببینی تو رختخوابت پرِ خونه، قلبت کنارت، جدا از تو عین یه تیکه پلاستیک، بی‌خون سربه‌سرت میذاره: این اعتیاده؛ فارسی رو خوب حرف بزنی تو دهنت سرنگ باشه این اعتیاده.

حکم:

۸۰) فروزنده: هی می‌گفتی می‌گیرمت، می‌گیرمت. کیو می‌گیری؟ چیو می‌گیری؟ من اگه بخوام شوهر کنم، من می‌گیرمت.

۸۱) رضا معروفی: هی پسر. چار تا چایی. پنج تا تخم‌مرغ می‌ندازی تو کره… محلی. سرده‌شو به هم نزنیا. می‌خوام وقتی می‌خورم،‌ ببینم. رؤیت کنم. زرده‌شو که به هم می‌زنن و جنجال تو تابه راه می‌ندازن و جنگ بین زرده و سفیده و کره و نمک و دو پر گوجه‌فرنگی مغلوبه می‌شه، می‌ذاره جلوت، چیگر می‌خواد… جیگر می‌خواد بگه این محلی نیست!

۸۲) محسن: تو این سن و سال حوصله‌ام سر رفته از همه چی… اسلحه که داشته باشی، همه چی ساده‌تر می‌شه. من تو رو خیلی … عاشقتم.

رئیس:

۸۳) راننده کامیون: ببین داداش، خوب پول بده، درمون شو. این روزا زَر نداری، زِر نزن! مرام می‌دونی چیه؟ مرام یعنی من، ‌یعنی شانس تو. از این‌جا می‌فهمم، خدا هنوز با این قیافه دورت ننداخته که پیش ما نشستی!

سیامک: چند می‌گیری؟

راننده: ببین. منم و زنم و دو تا بچه. تو بغل یه شوفاژ گرم. یه دو تا اتاق، هر جا، تو بیابون، برام رهن کن که بشه! آره؟

۸۴) دکتر: نترس، نترس. درستت می‌کنم. ولی گولّه کار من نیست. آخه گولّه جواب داره. اسمش چیه، رسمش چیه، کارش چیه. اصلاً چرا گولّه؟ چرا چاقو نه؟

۸۵) دکتر: گولّه خورده، ‌یا اصلاً‌ بهش اعتماد نیست، یا خیلی بهش اعتماده.

۸۶) آرش: ببین! ناموسم عین چراغ نگاریه. دوره‌اش تمومه.

سیامک: پس هیچ‌وقت دور و بر چراغ نگاری من نپلک. چون هنوز یه چیزایی هست که قدیمیه. می‌کشمت قدیمیه. ولی من می‌کشمت!

محاکمه در خیابان:

۸۷) حبیب: ناچاری مال دروغه. به خدا تو سینَمی. تو جونمی. من کیَم؟ دختره همین جا با پسره حرفش شده بود می‌گفت:‌ غیرت و ناموس‌بازی داره دوباره مد می‌شه. ما چی کار کنیم امیر، که از این مد نمی‌افتیم؟

۸۸) نکویی:‌ از ریخت این دنیایی که شماها توش زندگی می‌کنید بدم میاد. اهل درگیری نیستم اما با تو هستم. منم مثل تو گناهایی کردم. بهتره تو منو بکشی که پاک شم. از کثافتی مث تو رد شم. تو گرگ تو خونه و رفاقتی.

۸۹) نکویی: قلبی که واسه خودش صدا نداره، می‌خوای برای تو چه صدایی داشته باشه؟

۹۰) نکویی: ‌خدا کنه درست زده باشی. اگه زنده بمونم، بلایی به سر تو و اون میارم که برای یه دفعه دیگه هم که شده، سر و کله غیرت پیدا شه.

و اما

جرم:

۹۱) ملیحه: تو که پول خوب می‌گیری واسه کار خلافی که توبه توش نیست، یه خورده از اون پولو واسه زن و بچه‌ات می‌ذاشتی. من اون بیرون حبسم، تو این تو آزاد! زن و بچه تو خونه، من بیرون. رفیق‌بازی و پول درآوردن و عشق و حال. اما تو اون خونه رَم واس ما نذاشتی. زن طلاق، بچه گداخونه، خودم آزاد! اونی که عین اشکبوس لم می‌ده، یه طاق و دیوارم دور زن و بچشه. اما من از پس زندگی نکبتیم برمیام. پول گرفتی، قلمبه! دادی واسه ننه و بابات و اون ایل گشنه خونه خریدی. خیلی گنده شدی که فکر می‌کنی اول ننه، مادر، پدر… اِی! بعد زن! امضای زن رو کاغذه، مادر امضای خداست. خیلی خوبه! به‌به! چه مَردی! اما رضا! هنوزم دلم پی دلته.

۹۲) فتاح: دو سه روز دیگه میای بیرون. آزاد میشی. منم باهاتم. نشونی رو برات می‌ذارم دفتر روابط زندون. درست باش. لایی‌کشی نداریم. با کسی حرف نمی‌زنی. کسی باهات تماس نمی‌گیره. حتی رفعت. کفش درنمیاری تا بهت بگم. لاتاری بهت خورده. کار اسمی واست گذاشتیم. منم باهاتم! بار خودتو می‌بندی. سر و وضعت درست می‌شه. درست میشی، من درستت می‌کنم! پولش خوبه. امنیتش خوبه. آدمای دور و برم که خوبن. منم که باهاتم. هر چی هم بخوای، داری. فقط باید صبر کنی. اسلحه سرد و گرم. اتصال برق و… باتوم فلزی!ً اما بی خون‌ریزی، بی زندون، بی‌گزارش، بی پچ‌پچ، بی اشاره و لوندی. از این بی‌ها هم زیاد داره! ولی درست می‌شه. منم باهاتم. مهمونی، لباس، خانم! ببین، ببین منو! جاهای اونجوری! منم باهاتم!

۹۳) ناصر:‌ خَندَتو می‌خرم! قیمت!

رضا: خبر بد دارم. باس یه سر بریم مسجد حبس.

ناصر: اصلش خبر بد شده فیت ما. نمی‌دونم. یه لقمه خبر خوب چند؟

۹۴) افجه‌ای: زور می‌گی آقا جون. حکم من بازرسه. اونم بازرس این همه پرونده نفتی. حالا من شیر نفتو بدم به اونی که تو انگلیس طرف معامله توئه، ولی اسمشو نیارم؟ من شاه و وزیر و مأمور دماغ‌گنده نمی‌شناسم. حتی تو رو که می‌خوای یه نفرو بفرستی منو بکشه. من دنبال نفت مردمم، تو دنبال نفت دلالا. مصدق چی می‌خواست؟ اخراج کارشناسای انگلیسی رو از مناطق نفت‌خیز. مجلس تشکیل شد. به مردم بیرون مجلس گفت: «شما مجلس هستید. اون‌جا که یه عده مخالف مصالح مملکت هستن، مجلس نیست». من اگه به تو بگم باشه، هم نمی‌میرم، هم ماهی چند بشکه بذارم کنار برای خودم بسه. نه؟ من این پرونده رو جای امنی می‌ذارم ککه وقتی مردم، دست شما نیفته که ماست‌مالیش کنین. اما تو آقا قاسم، که فامیلیتم نمی‌دونی. تو که به سناتوری نمی‌رسی. من که برای شما نفعی ندارم. معلومه. بگو بیاد بزنه. بگو بیاد. بگو بزنه. عین شما تو این جریانا خیلی زیاده. گوش کن آقای قاسم خان که از سیاست چیزی حالیت نیست. چقدر می‌گیری؟ چی می‌گیری؟‌ برو بابا!

(افجه‌ای گوشی تلفن را سر جایش می‌گذارد. پشت میزش می‌نشیند و رضا را می‌بیند).

افجه‌ای: گفته بودن منو می‌کشن. تویی؟ توی این مملکت، تو این اوضاع، وایسادن و کار کردن ننگه. اگه بخوای پول مردمو از پاچه‌ورمالی‌های گندیده بگیری، متهمت می‌کنن. بزن آقا. لطف می‌کنی! بزن.

رضا: نه آقای افجه‌ای. برای این کار نیومدم که.

افجه‌ای: چرا! تو برای همین کار اومدی. یه نگاه به خودت بکن. اون اومده اینو بکشه. اصلاً می‌دونی برای چی باید این کارو می‌کردی؟ نه آقا جون. نه پسرم. تو باید هیچی ندونی. نه مردمو می‌شناسی، نه از مردمی. بزن آقا. بزن.

رضا: آقای افجه‌ای! این کاری که من می‌کنم، کار می‌بره. منِ بی‌پول، آس، گرفتار زن و حبس، بچه و آوارگی و تنهایی. سر جیبمو می‌دوزم، پا رو دل و زندگیم می‌ذارم، که بگم نه! من اسلحه‌مو جایی می‌کشم که فکر کرده باشم. دارم یاد می‌گیرم. از خود زخم یاد می‌گیرم. دردو نخور. آخ بگو. یکی می‌گفت: «ماشه رو بی عقل که بکشی، قاتلی».

افجه‌ای: ماشه رو رو عقل بکشی، آزادی پیدا می‌شه. تو شانس من و این مردم بودی. خبر نداشتی.

رضا:‌ راه‌بلد کیه؟ راه‌بلد راه خودشو می‌ره. از مردم می‌کشه کنار.

۹۵) رضا: ‌این چیه؟ ترمز هم داره این؟

ناصر: نه! سه تا صلوات می‌ندازمش تو جوب! اینو می‌بینی. به خودت نگیر. حبس بودی. اما دود اگزوزش تو قبر قاسم خان و کلمش و این دندَش تو گیربکس… ولش کن! ببین! دیگه نمی‌ذارم از فردا تکون بخوری. اول منو رد کردی!

۹۶) یکی از زندانیان: سلامتی سینه سوخته‌های حبس‌کشیده صلوات.

(همه: اللهم صل علی محمد و آل محمد)

رفعت خان: رضای سرچشمه داره می‌ره. آزاد می‌شه،‌که بیرونم واسش فرقی با این‌جا نداره. غم مادر داره. خدا اگه به پرنده‌ای آشیونه نده، خونه نده، همه عمر مجبور به پروازش می‌کنه. خدا! ما آشیونه نداریم. به ما پرواز بده.

(همه: الهی آمین)

رفعت خان: از رو این دیوار بریم. خونه ما، حبس زندون و بنده. خدا! این بندو از ما وا کن!

(همه:‌ الهی آمین)

رفعت خان: خدا! یه روزی این بندگانتم آزاد کن. آزاد کن که دیگه بسه. بسه دیگه!

رضا: مصبتو مصیبت!

۹۷) ناصر:‌ اعتصابو که نمی‌فهمم. سیاستم که بلد نیستم. اما جمال شما رو که می‌فهمم.

۹۸) قاسم خان: تو خودت می‌دونی که درجه و اعتبار من تو جنگ خیلی بالا بود. خیلی. ولی درجه بی‌پول. درجه بی‌پول یعنی درجه بی‌قدرت. می‌فهمی؟ بی‌قدرت! اعلی‌حضرتو! تو بایست بدونی که معرفت، رفاقت، جاش تو کافه است و عرق‌خوری. واسه این که از سکوت لذت ببری، بایست از تو شلوغی بیای. واسه این که زخم و دردو بفهمی، بایست از تو گوله بیای.

۹۹) رفعت خان: این‌جا باس دست یکی رو پشتت باشه. اگه نه،‌چنار باشی می‌افتی. از یه جای دیگه گفتن هواتو داشته باشهم. حواستو بده. این که کشتی، آدم بدی نبوده.

رضا: ولی از اولش تا این‌جا، همش تقصیر من بود. از این که ننه بابام نمی‌دونستن درس چیه، تقصیر من بود. جمع کردم برم آلمان، نشد. یه نفرو نداشتیم، تو فامیل، آشنا، محل، بهم قرض بده. تقصیر من بود! پول نداشتم کتاب بخرم؛ چایی رو تو قهوه‌خونه نخورم. برم کافه… چه می‌دونم. برم سینما. اصلش فکر کردنو یاد بگیرم. تقصیر من بود! رفعت خان! کو بزرگ‌تر و راه‌بلد؟ نون سنگک فهمیدم چه ریختیه. تافتون، بربری، لواش. همه‌جورشو دیدم. ولی خیلی گشتم ببینم نون حلال چه شکلیه. دست هیچکی ندیدم. فقط شنیدم.

رفعت خان: زرنگیتو بفروش، حواستو نفروش. مردونگی و فخر تو حواسه. آبی که می‌خوری می‌دونی از کدوم لوله است؟ قبلاً آب‌انبار بود!

۱۰۰) ناصر:‌ این‌جا مار توشکه هنوز گیر میاد. مار قاضی. گناهکار باشی دستتو بکنی تو کیسه‌اش، می‌زنتت. دو دقیقه نمی‌مونی. سیات می‌کنه. گناهکار نباشی،‌ نمی‌زنه. اومدم برات دستمو بکنم تو کیسه‌اش!

——————

منبع : کافه سینما

 

از   3   رای
8.5



نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.