کیمیایی ، در 5 دهه حضور مستمر ، هماره یکی از بحث انگیزترین فیلمسازان ایران بوده است . دهه 40 ، شاید سرنوشت ساز ترین دهه در تاریخ سینمای ایران باشد . دهه ای آکنده از حرکتهای نوین و ریشه ای . صنعت سینمای ایران ، در این دوران ، به جدی ترین مرحله حیات خود می رسد . موفقیت غافلگیر کننده « گنج قارون » ، وضعیت اقتصادی این صنعت فرهنگی را ، در مسیر تحولی بی سابقه ، قرار می دهد . سرمایه های جدیدی در این عرصه به جریان می افتد و همزمان با جنب و جوش حاصل از این شکوفایی اقتصادی ، نیروهای تازه ای ،با پشتوانه ایده های نو ، قدم در راه می گذارد.در سالهای پایانی دهه 40 ، دو جرقه همزمان ، تاریخ سینمای ایران را یکسره دگرگون می کند و در مسیر متفاوت ، قرار می دهد. داریوش مهرجویی با کارگردانی « گاو » و مسعود کیمیایی با ارائه « قیصر » ، بانیان اصلی این تحول تاریخی می شوند.حرکتی ریشه دار که اثرات دگرگون کننده آن ، تا پایان حیات صنعت سینما ، در ایران ، امتداد خواهد یافت 🔹مسعود کیمیایی ، همچون اغلب حرفه ایهای سینما ، از طریق مشاهده آثار سینمایی و با اتکا به نیروی ادراک تیزهوشانه و حساسیت های فرامعمولی خود ، به بخشی از رمز و رازهای سینما و تصویر ، دست یافت و در طی یک دوره طولانی تجربه اندوزی و ممارست و تکاپو ، درک و دریافت خود را ، تقویت کرد .در سالهای اولیه دهه 40 ، با تصوراتی رؤیایی از مدیوم تصویر و کارکردهای آن ، اندیشه های مهار ناپذیر دوران جوانی را ، در قاب بی شکل سینمای تجربی ، به بند کشید . با فروکش کردن شوق و شور ابتدای کار ، خیلی زود دریافت که نیازمند تجربه ای عملی ، در این حرفه است . دستیاری یک فیلمساز حرفه ای ، ساده ترین روش ممکن برای دستیابی به تجارب عملی کار سینما بود . در کنار ساموئل خاچیکیان ، چیزهای تازه ای آموخت اما هرگز به این آموخته ها ، قانع نبود . غوغای درونش به این اندوخته ها ، آرامش نمی یافت . رؤیای در انداختن طرحی نو ، داشت ، رؤیایی همطراز آرزومندیهای نسل خود .در سال 1345 ، کبوتر شانس بر شانه اش نشست 🔹سینمای کیمیایی ، سینمای تنهایی است ، بریده از عالم و آدم ، سر فروبرده به آرزوهای دور از دسترس ، در جستجوی همدلی ، رفاقت ، عشق ... چراغی در دست ، به تکاپوی « آنچه می یافت نشود ... »🔹درونمایه واقعی و یگانه آثار مسعود کیمیایی ، تنهاییست ، تنهایی قلب عاشقی که با ذره ذره های هستیش ، دل بسته است و مغرورانه ، زبان در کام دارد و همچون « داش آکل » ، راز سر به مهر عشقش را در سینه ، مدفون می دارد.🔹بیش از هر چیز به تنهایی خودش خو کرده است و وابسته است ، به خیر و شر دیگران ، بی اعتناست ، جهان را در خودش خلاصه کرده است . با همه غمها ، حسرت ها ، عشق ها و آرزومندی ها .🔹بی اعتمادیش روز به روز ، پر رنگتر می شود و تنهاییش ، ژرفتر و تلخ تر ... به این تلخی ، خو کرده است ، طعم گس این شراب ، هر چه کهنه تر ، دلپذیرتر ، ... پا روی دم کسی نمی گذارد ، سر به هوا نیست ، سر به توست ، اما اگر پا روی دمش بگذارند ، مثل فنر ، از جا در می رود حتی اگر رضای پنجاه ساله « ردپای گرگ » باشد ... هر چه تنش فرسوده تر شود حساسیتهای درونیش تیزتر خواهد شد ، چاقوی روحش با سنگ فرسوده تنش ، تیزتر و تیزتر می شود ، هر چه این ساییده تر ، آن تیزتر .🔹قهرمان کیمیایی ، از تنهایی بر می آید ، درنگی در جمع می کند ، خسته تر و سرخورده تر ،به پیله تنهایی باز می گردد تا جرقه دوباره ای از یک شاید ، به امید همین شایدهاست که هر از گاه ، پیله تنهایی را می شکند ، هیچ رفاقتی جز با خاطرات و آرزوهای گمشده خودش ، ندارد ، تلخ اندیش است بی آنکه بد اندیش باشد و بواسطه همین تلخی است که دلنشین است .... راه درازی را پیموده است ... اما همچنان حضور قابل باور خود را ، به جمع ناباوران ، می باوراند ، تنها مسیر ورود به اکنون ، برای این فیلمساز کهنه کار ، سر کردن دوباره غزل تنهاییست ... یکه سوار ، وقتی یکه سوار است که تنها می آید و تنها می رود ... تنهایی « سامورایی » وار قیصر ، سید ، داش آکل و همه « رضا » ها را تا پایان سینما ، میتوان امتداد دادو همچنان تنها ... اما سر پا .
متنی برگرفته از یوتیوب